کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرمهره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خرمهره
/xarmohre/
معنی
۱. نوعی مهرۀ درشت و بیارزش، به رنگ سفید یا آبی که بر گردن اسب و خر میبندند: ◻︎ اگر ژاله هر قطرهای دُر شدی / چو خرمهره بازار از او پُر شدی (سعدی۱: ۱۰۳).
۲. [قدیمی] نوعی بوق کوچک از جنس صدف.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
bead
-
جستوجوی دقیق
-
خرمهره
فرهنگ فارسی معین
(خَ. مُ رِ) (اِمر.) 1 - نوعی مهرة درشت به رنگِ سفید یا آبی که آن را بر گر دن خر و اسب و استر آویزند. 2 - نوعی بوق .
-
خرمهره
لغتنامه دهخدا
خرمهره . [ خ َ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سفیدمهره باشد که نوعی از بوق است و آنرا در حمامها و آسیاها و بازیگاهها و بتخانه ها و بعضی مصافها می نوازند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).بعربی آنرا ناقوس و بهندی سنگه نامند. (غیاث اللغات ) (آ...
-
خرمهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xarmohre ۱. نوعی مهرۀ درشت و بیارزش، به رنگ سفید یا آبی که بر گردن اسب و خر میبندند: ◻︎ اگر ژاله هر قطرهای دُر شدی / چو خرمهره بازار از او پُر شدی (سعدی۱: ۱۰۳).۲. [قدیمی] نوعی بوق کوچک از جنس صدف.
-
خرمهره
دیکشنری فارسی به عربی
خرزة
-
جستوجو در متن
-
پلچی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پلژی، بلکی› [قدیمی] polči خرمهره.
-
پلچی
فرهنگ فارسی معین
(پُ) (اِ.) = پلژی : خرمهره ، خرز.
-
cowries
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گاو نر، خرمهره، صدف، نوعی کس گربه
-
کُجی، کُچه
لهجه و گویش تهرانی
مهره آبی رنگ یا خرمهره جهت نظرقربانی
-
پلچی فروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] polčiforuš آنکه خرمهره میفروشد؛ خرمهرهفروش: ◻︎ چون به نزدیک اهل عصر کنون / مرد پلچیفروش جوهری است (ابنیمین: لغتنامه: پلچیفروش).
-
خزف
واژگان مترادف و متضاد
۱. سفال، سفالینه، ظرفگلی ۲. سبو، کوزه ۳. خرمهره
-
خر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) به صورت پیشوند در آغاز برخی واژه ها می آید که معنی بزرگ و نتراشیده و ناهموار می دهد: خرپشته ، خرمهره .
-
پلچی
لغتنامه دهخدا
پلچی . [ پ ُ ] (اِ) خرمهره را گویند... (برهان قاطع). پُلژی . (مهذب الاسماء). خرز.
-
خرزی
لغتنامه دهخدا
خرزی . [ خ َ ] (ص نسبی ) انتساب به خرمهره فروش . (از انساب سمعانی ).
-
خرزة
دیکشنری عربی به فارسی
مهره , دانه تسبيح , خرمهره , منجوق زدن , بريسمان کشيدن , مهره ساختن