کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرع
لغتنامه دهخدا
خرع . [ خ َ رَ ] (ع اِ) داغی در گوش گوسپند که دو خط بدرازا در گوش آن داغ کنند تا گوش وی سه پاره گردد و پاره ٔ میانی بر جوف گوش آویزان شود. || نرمی مفاصل . || سستی در چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || تحیر. ...
-
خرع
لغتنامه دهخدا
خرع . [ خ َ رَ ] (ع مص ) ضعیف و سست گردیدن . || شکسته شدن . || متحیر گشتن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). || جدا شدن شاخه های خرمابن ، منه : خرعت النخلة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خرع
لغتنامه دهخدا
خرع . [ خ َ رِ ] (اِخ ) لقب عمروبن عبس جد عوف بن عطیة شاعر است .
-
خرع
لغتنامه دهخدا
خرع . [ خ َ رِ ] (ع ص ) نعت است از خرع که ضعیف گردیدن باشد. (منتهی الارب ).
-
خرع
لغتنامه دهخدا
خرع .[ خ َ ] (ع مص ) شکافتن . (از تاج المصادر بیهقی ). خراعه . رجوع به خراعة شود.
-
واژههای همآوا
-
خرء
لغتنامه دهخدا
خرء. [ خ َرْءْ ] (ع مص ) ریدن و پلیدی انداختن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خرء
لغتنامه دهخدا
خرء. [ خ ُرْءْ ] (ع اِ) حدث مردم . (مهذب الاسماء). چلغوزه . فضله ٔ مرغ و آدمی و سگ و جز آن . (یادداشت بخط مؤلف ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ج ، خروء، خرآن .- خرء حمام ؛ فضله ٔ کبوتر. (یادداشت بخط مؤلف ).- خرء عصافیر ؛ فضله ٔ گنجشک . (یاد...
-
جستوجو در متن
-
خروع
لغتنامه دهخدا
خروع . [ خ ُ ] (ع مص ) سست گردیدن . مصدر دیگری است برای «خرع » و «خراعة». (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
-
عوف
لغتنامه دهخدا
عوف . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عطیةبن عمرو (ملقب به خَرِع ) ابن عبس بن ودیعه ٔ تیمی ، از بنی تیم الرباب ، از مضر. از شعرای جاهلی است و درک اسلام کرد، و او را از طبقه ٔ هشتم مسلمانان دانسته اند. او را دیوان شعر کوچکی است . (از الاعلام زرکلی از سمط اللاَّلی ...
-
مخروعه
لغتنامه دهخدا
مخروعه . [ م َ ع َ ] (ع ص ) گوسفند که بر گوش وی داغ خرع نهاده باشند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || ناقه ٔ دیوانه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ماده شتر دیوانه . (ناظم الاطباء).
-
خراعه
لغتنامه دهخدا
خراعه . [ خ َ ع َ ] (ع اِمص ) بی باکی . بی قیدی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ) || (مص )سست گردیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به «خروع » و «خرع »در این لغت نامه شود. || لغتی است در خلاعه . (منتهی الارب ). رجوع به خلاعه در این لغت نامه...
-
اختراع
لغتنامه دهخدا
اختراع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شکافتن . خَرق . خرع . بریدن .(تاج المصادر بیهقی ). || وابریدن کسی را از قومی یا از چیزی . || آفریدن . (مؤید الفضلاء). نو بیرون آوردن . (منتهی الارب ). نو کاری کردن .(زوزنی ). || از خود انشاء کردن . چیزی نو انگیختن . (مؤی...
-
شکافتن
لغتنامه دهخدا
شکافتن . [ ش ِ / ش َ ت َ] (مص ) پاره کردن . (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). خرق کردن . شق کردن .خرق . صدع . خرع . شِق ّ. شَق ّ. منشق کردن : شکافتن هیزم . دریدن دوخته . مقابل دوختن . (یادداشت مؤلف ) : از اژدهای هفت سر مترس از مردم نمام بترس ک...