کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرطال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خرطال
/xartāl/
معنی
پوست گاو انباشته از پول طلا یا نقره: ◻︎ دو بدره زر بگرفتم به فتح نارائن / به فتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال (غضایری: شاعران بیدیوان: ۴۶۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرطال
لغتنامه دهخدا
خرطال . [ خ َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).
-
خرطال
لغتنامه دهخدا
خرطال . [ خ َ ] (ع اِ) دوسر و آن دانه ای است که در میان گندم روید. هرطمان . قرطمان . جافوز . زُن . (یادداشت بخط مؤلف ). تخمی است دوائی و آن در میان گندم روید و طبیعت آن معتدل است . (برهان قاطع).
-
خرطال
لغتنامه دهخدا
خرطال . [ خ َ ] (ع اِ) قنطار. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : دو بدره زر بگرفتم بفتح مارائین بفتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال .غضائری .
-
خرطال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] ‹خرتال› xartāl پوست گاو انباشته از پول طلا یا نقره: ◻︎ دو بدره زر بگرفتم به فتح نارائن / به فتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال (غضایری: شاعران بیدیوان: ۴۶۲).
-
واژههای همآوا
-
خرتال
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِ.) = خرطال : پوست گاو که آن را از طلا یا نقره پر کنند.
-
خرتال
لغتنامه دهخدا
خرتال . [ خ َ ] (اِ) کلمه ای است دیگر در قنطار و آن پوست گاوی باشد که پر از شوشه زر شده است . رجوع به قنطار شود.
-
خرتال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xartāl = خرطال
-
جستوجو در متن
-
خرتال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xartāl = خرطال
-
خرتال
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِ.) = خرطال : پوست گاو که آن را از طلا یا نقره پر کنند.
-
نارایین
لغتنامه دهخدا
نارایین . (اِخ ) ناراین . قلعه ای در هندوستان که به دست سلطان محمود غزنوی گشوده شد. رجوع به ناراین شود : دو بدره زر بگرفتم به فتح نارایین به فتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال .عنصری .
-
خافور
لغتنامه دهخدا
خافور. (ع اِ) گیاهی است مانند زوان . (منتهی الارب ). نباتی است که تازه روئیده باشد. (فهرست مخزن الادویه ). هرطمان به لغت اهل مصر. (فهرست مخزن الادویه ). خرطال ، خرطَل . (اقرب الموارد).
-
یولاف
لغتنامه دهخدا
یولاف . (اِ) (اصطلاح گیاه شناسی ) قسمی از غلات . دوسر. (یادداشت مؤلف ). گیاهی است از تیره ٔ گندمیان که در حدود 80 نوع از آن شناخته شده است و همگی در نقاط سردسیر و مرطوب می رویند. سنبله های این گیاه کم گل است به طوری که هر سنبله بین دو تا چهار گل دار...
-
صاری شعبان
لغتنامه دهخدا
صاری شعبان . [ ش َ ] (اِخ ) سنجاقی است در انتهای شرقی سنجاق درامه از ولایت سالونیک . از جانب مشرق و شمال شرقی با سنجاق کوملجنه از ولایت ادرنه و از طرف مغرب با دو شهرستان درامه و قواله و از جانب جنوب نیز به بحرالجزائر محدود است . مرکز آن بازاری است مو...