کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خرط
/xart/
معنی
تراشیدن چیزی، بهویژه چوب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرط
لغتنامه دهخدا
خرط. [ خ َ ] (ع مص ) چشم زخم رسیدن به پستان گوسفند. || منجمد و با زرداب بر آمدن شیر از پستان بجهت نشستن بر زمین نمناک . || رسن از دست کشنده ٔ خود در کشیدن ستور و راه خود پیش گرفتن . || دست فرومالیدن بر درخت تا برگ آن فروریزد . (از منتهی الارب ) (از ت...
-
خرط
لغتنامه دهخدا
خرط. [ خ ِ ] (ع اِ) شیر چشم زخم رسیده . || شیر بسته و با زرداب از نشستن گوسفند و ناقه بر زمین نمناک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خرط
لغتنامه دهخدا
خرط. [ خ ُ/ خ ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ خَروط. رجوع به «خَروط» شود.
-
خرط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] xart تراشیدن چیزی، بهویژه چوب.
-
واژههای همآوا
-
خرت
فرهنگ فارسی معین
و پرت (خِ تُ پِ) (اِمر.) (عا.) خرده ریز.
-
خرت
لغتنامه دهخدا
خرت . [ خ َ ] (ع مص ) سوراخ کردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || رفتن بر زمین و راههای آن که مخوف نبود. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || دلیلی کردن . (تاج المصادر بیهقی ...
-
خرت
لغتنامه دهخدا
خرت . [ خ ُ ] (ع اِ) سوفار. سَم ّ. سُم ّ. ته سوزن . سوراخ سوزن . (یادداشت بخط مؤلف ). || سوراخ تیر و سوراخ گوش و مانند اینها. (از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خُروت ، اخرات .(یادداشت بخط مؤلف ). || استخوانی خرد نزدیک سینه که آنرا استخوان...
-
خرت
لغتنامه دهخدا
خرت . [ خ ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ خُرْتة. رجوع به خرته شود.
-
خرت
لغتنامه دهخدا
خرت . [خ َ ] (ع اِ) سوراخ سوزن و سوراخ گوش و تیر و مانند آنها. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ج ، خُروت ، اخرات . رجوع به خُرت شود. || استخوانی است خرد نزدیک سینه . (منتهی الارب ). رجوع به خُرت شود.
-
جستوجو در متن
-
علیان
لغتنامه دهخدا
علیان . [ ع ُ ل َی ْ یا ] (اِخ ) خرمابن نرکی بودازآن ِ کلیب بن وائل . و بدان مثل زنند و گویند: «دون علیان خرط القتاد». (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
-
خروط
لغتنامه دهخدا
خروط. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) ستور سرکش که رسن از دست کشنده درگسلاند و راه خود گیرد. ج ، خُرط. || زن فاجره . || کسی که بنادانی و بی تجربتی بکاری درآید بی دریافت انجام . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
-
قتاد
لغتنامه دهخدا
قتاد. [ ق َ ] (ع اِ) درختی است سخت خارناک .ج ، اقتاد. اَقتُد. قتود. (منتهی الارب ) (آنندراج ).- امثال :من دونه خرطالقتاد . (منتهی الارب ). درخت سختی است که خار آن مانند سوزن و این نوع را اعظم خوانند و در مثل است : من دونه خرطالقتاد؛ یعنی خرط قتاد از...
-
اخراط
لغتنامه دهخدا
اخراط. [ اِ ] (ع مص ) اخراط خریطه ؛ خریطه را بدوال بستن . خریطه دوختن . دوال خریطه درهم افکندن . (تاج المصادر). || اِخراطِ شاة؛ خَرط گوسفند. چشم زخم رسیدن به پستان گوسفند. || منجمد و یا زردآب بیرون آمدن شیر بجهت نشستن گوسفند بر زمین نمناک .