کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرشید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خرشید
/xoršid/
معنی
= خورشید
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرشید
لغتنامه دهخدا
خرشید. [ خ ُ ] (اِخ ) ابن دازمهر. وی آخرین ِ حکام آل دابویه است که ازسال 88 تا سال 116 هَ . ق . بر طبرستان حکم راند. (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 180).
-
خرشید
لغتنامه دهخدا
خرشید. [ خ ُ ] (اِخ ) ابن کیکاوس هژبرالدین . وی از حکام گوشواره بود. او بجای نواده ٔ خود مبارزالدین ارجاسف بحکومت گوشواره در اواخر قرن ششم هجری رسید. (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 148).
-
خرشید
لغتنامه دهخدا
خرشید. [ خ ُ ] (اِخ ) ابن گیل . نام دیگر وی دابویه است و او نخستین ِ حکام طبرستان از خاندان آل دابویه میباشد. این خاندان را دابوان و آل گاوبره (گاوباره ) نیز می نامند و بحدود 104 بنابر قولی بر طبرستان حکم راندند ولی رابینو از روی سکه های آنان حدس زده...
-
خرشید
لغتنامه دهخدا
خرشید. [ خ ُ ] (اِخ ) ابوالقاسم . وی از اسپهبدان مامطیر بود و سه برادر داشت به نامان «قارن تابریانی » و «سهراب »و «شیرزاد». به حدود 512 تا 530 هَ . ق . میزیست . (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 147).
-
خرشید
لغتنامه دهخدا
خرشید. [ خ ُ ] (اِخ ) نام دهکده ای بوده است بین ساری و اشرف . پس از عبور از ساری ابتداء به نارنج باغ می رویم تا پس از نارنج باغ به نکا و از نکا به اشرف رسیم ، در این راه پیمایی چون بحدود یک ساعت خارج از نارنج باغ شویم ابتدا توسکلا را در بین جنگل می ب...
-
خرشید
لغتنامه دهخدا
خرشید. [ خ ُ ](اِ) آفتاب روشن چه «خر» بدون واو بمعنی «آفتاب » و «شید» به یای مجهول بمعنی «روشن »، چون لفظ «خُر» تنها استعمال کنند متأخرین به واو نویسند و جهت امتیازاز لفظ خَر و چون با «شید» ضم کنند بدون واو نویسند. صاحب سراج اللغات نوشته که در لفظ خ...
-
خرشید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xoršid = خورشید
-
واژههای مشابه
-
ابن خرشید
لغتنامه دهخدا
ابن خرشید. [ اِ ن ُ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) رجوع به ابوالقاسم عبدالکریم قشیری شود.
-
جستوجو در متن
-
قولة
لغتنامه دهخدا
قولة. [ ل َ ] (اِخ ) لقب ابن خرشید شیخ ابوالهیثم قشیری . (منتهی الارب ). رجوع به ابن خرشید و ابوالقاسم قشیری بن خرشید... شود.
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدان بن زکریاء سینی . از مردم سین اصفهان . و او قول ابن خرشید را شنیده است . (تاج العروس ).
-
انسلال
لغتنامه دهخدا
انسلال . [ اِ س ِ ] (ع مص ) پنهان بیرون آمدن از میان چیزی و آهسته آهسته برآمدن .(از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). از میان چیزی بیرون آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). درآمدن . بیرون آمدن . (از اقرب الموارد). || در نهان رفتن . ...
-
مناکب
لغتنامه دهخدا
مناکب . [ م َ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ مَنکِب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ منکب ، به معنی بازو و کتف . (آنندراج ).دوشها و کتفهای مردم . (غیاث ) : مستولی بر مناکب و غوارب براعت . (تاریخ بیهق ص 20). چون خرشید زین بر مناکب کواکب نهاده می ...
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) قشیری . بن خُرْشید. عبدالکریم بن هوازن بن عبدالملک بن طلحةبن محمدبن ابی القاسم فقیه شافعی نیشابوری . ابن خلکان آرد که او علامه در فقه و تفسیر و حدیث و اصول و ادب و شعر و کتابت و علم تصوف است و میان شریعت و حقیقت جم...