کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرس به رقص درآوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرس به رقص درآوردن
لغتنامه دهخدا
خرس به رقص درآوردن . [ خ ِ ب ِ رَ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) خرس را برقص واداشتن . کنایه از واداشتن کسی به اَعمال مضحک .
-
واژههای مشابه
-
خِرس
لهجه و گویش بختیاری
xers خرس.
-
علف خرس
فرهنگ فارسی معین
( ~ خِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) گیاهی است خاردار، بوتة آن بزرگ و دارای برگ های بریده .
-
خرس کن
لغتنامه دهخدا
خرس کن . [ خ ِ ک َ ] (ن مف مرکب ) زمینی که خرس آنرا کنده و مأوای خود ساخته است . (آنندراج ).
-
خرس گیاه
لغتنامه دهخدا
خرس گیاه . [ خ ِ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که بیخ آن را شقاقل می گویند و آنرا خرس بسیار دوست دارد، بعضی گفته اند آن گزر بریست و گروهی گویند کرفس بری و در این خلاف است و بیونانی دوقس و توقس خوانند و فرقه ای بر آنند که دوقس غیر آن است و آنرا دوماواغرما نی...
-
خرس وار
لغتنامه دهخدا
خرس وار. [ خ ِ ](ص مرکب ، ق مرکب ) مانند خرس . شبیه خرس : بر خواب و خورد فتنه شدستند خرس وارتا چند گه چنو بخورند و فرومرند.ناصرخسرو.
-
خرس کلمیه
لغتنامه دهخدا
خرس کلمیه . [ خ ِ ک َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) لانه ٔ خرس . جای خرس . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرس گنده
لغتنامه دهخدا
خرس گنده . [ خ ِ س ِ گ ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خرس بزرگ . خرس جسیم . || فحش گونه ای است که بکسی می دهند که کارهای کودکان می کند.
-
خرس ارموت
لغتنامه دهخدا
خرس ارموت . [ خ ِ اَ ] (اِ مرکب ) امرود جنگلی در لهجه ٔ طوالش . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرس ارمود
لغتنامه دهخدا
خرس ارمود. [ خ ِ اَ ] (اِ مرکب ) نوعی امرود است در طالش با میوه های درشت . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرس بچه
لغتنامه دهخدا
خرس بچه . [ خ ِ ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه خرس ، بَیْلَم . دَیْسَم . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرس روی
لغتنامه دهخدا
خرس روی . [ خ ِ ] (ص مرکب ) آنکه صورتش چون صورت خرس است . زشت صورت . کریه الوجه : خرسر و خرس روی و سگ سیرت خر گرفته بکول خیک شراب .سوزنی .
-
خرس سار
لغتنامه دهخدا
خرس سار. [ خ ِ ] (ص مرکب ) آنکه از زیادی موی بر اندام چون خرس است . || (اِ مرکب ) نام حیوانی بوده بنقل حمداﷲ مستوفی که بشکل و نطق مانند آدمی و بسیار موی بر اندام مانند خرس لکن از عقل و تمییز بهره ندارد و سخنش مفهوم نشود. (نزهة القلوب ).
-
مثل خرس
دیکشنری فارسی به عربی
متوقع للانخفاض