کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرسک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خرسک
/xersak/
معنی
۱. خرس کوچک؛ بچهخرس.
۲. نوعی قالی با پرزهای بلند.
۳. [قدیمی] نوعی بازی که خطی دایرهوار بر زمین میکشند و یکی در میان آن دایره میایستد و بازیکنان دیگر پیش میروند و او را میزنند و او با پای خود به آنها میزند و پایش به هرکس بخورد او را بهجای خود در میان خط میکشد: ◻︎ استاد معلم چو بُوَد بیآزار / خرسک بازند کودکان در بازار (سعدی: ۱۵۶).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بچهخرس
۲. قالیدرشتباف، قالی بدنقش
۳. نوعی بازی کودکانه
دیکشنری
carpet, rug
-
جستوجوی دقیق
-
خرسک
واژگان مترادف و متضاد
۱. بچهخرس ۲. قالیدرشتباف، قالی بدنقش ۳. نوعی بازی کودکانه
-
خرسک
فرهنگ فارسی معین
(خِ سَ) (اِمصغ .) 1 - خرس کوچک ، بچه خرس . 2 - قالی ضخیم و پشم بلند و سنگین و بدنقشه در ابعاد مختلف .
-
خرسک
لغتنامه دهخدا
خرسک . [خ ِ س َ ] (اِ مصغر) تصغیر خرس . (برهان قاطع). خرس کوچک . (ناظم الاطباء). || فرش و پلاسی است پشم دار. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : ای جل خرسک تکلتو را مکن غیب و در بر سر تو هم در توبره . نظام قاری .ای تکلتو بکفل پوش چو روزی برسی خدمات ج...
-
خرسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ خرس] xersak ۱. خرس کوچک؛ بچهخرس.۲. نوعی قالی با پرزهای بلند.۳. [قدیمی] نوعی بازی که خطی دایرهوار بر زمین میکشند و یکی در میان آن دایره میایستد و بازیکنان دیگر پیش میروند و او را میزنند و او با پای خود به آنها میزند و پایش به هر...
-
خرسک
دیکشنری فارسی به عربی
غرير
-
واژههای مشابه
-
خَرسُک
لهجه و گویش بختیاری
xar-sok چوبى کوتاه با میخ نوک تیزى بر سر آنبراى راندن الاغ.
-
خرسک باختن
لغتنامه دهخدا
خرسک باختن . [ خ ِ س َ ت َ ] (مص مرکب ) بازی خرسک کردن . رجوع به «خرسک » شود : استاد معلم چو بود بی آزارخرسک بازند کودکان در بازار.سعدی (گلستان ).
-
خرسک باز
لغتنامه دهخدا
خرسک باز. [ خ ِ س َ ] (نف مرکب ) آنکه بازی خرسک می کند. رجوع به خرسک شود.
-
خرسک بازی
لغتنامه دهخدا
خرسک بازی . [ خ ِ س َ ] (حامص مرکب ) عمل بازی کننده ٔ بازی خرسک . رجوع به خرسک شود.
-
چشمه خرسک
لغتنامه دهخدا
چشمه خرسک . [ َچ م َ خ ِ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 30 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاهان و یک هزارگزی جنوب رودخانه ٔ مرک واقع است . دشت و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از دو رشته قنات . محصولش غلات ، حب...
-
خِرسک، خرسکی
لهجه و گویش تهرانی
فرش نامرغوب ،قالیچه کم بها، شبیه پشم خرس
-
واژههای همآوا
-
خَرسُک
لهجه و گویش بختیاری
xar-sok چوبى کوتاه با میخ نوک تیزى بر سر آنبراى راندن الاغ.