کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرسان
لغتنامه دهخدا
خرسان . [ خ َ ] (اِخ ) نام رودیست به کوه گیلویه که عبور از آن جز بتدبیر ممکن نشود. آبش شیرین و گواراست . رودخانه ٔ پاونا بناحیه ٔ فلارد سرحد شش ناحیه آمده رودخانه ٔ فلارد شده در قریه ٔ دورود ناحیه ٔ تل خسروی کوه گیلویه برودخانه ٔ تل خسروی پیوسته رودخ...
-
خرسان
لغتنامه دهخدا
خرسان . [ خ َ ](اِخ ) نام ناحیتی است به آران . (از حدود العالم ).
-
خرسان
لغتنامه دهخدا
خرسان . [ خ ِ ] (اِخ ) نام قریه ای است به بحرین . (یادداشت بخط مولف ).
-
خرسان
لغتنامه دهخدا
خرسان . [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ اَخْرَس . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
-
واژههای مشابه
-
خرسان شاه
لغتنامه دهخدا
خرسان شاه . [ خ َ ] (اِخ ) لقب پادشاهان شروان که آنرا لیزان شاه و شروانشاه نیز می خوانند. (از حدود العالم ).
-
واژههای همآوا
-
خرصان
لغتنامه دهخدا
خرصان . [ خ ِ ] (اِخ ) نام قریه ای است در بحرین که محل خرید و فروش نیزه است و بدین مناسبت آنرا خرصان مشتق از خرص گرفته اند. (از معجم البلدان ).
-
خرصان
لغتنامه دهخدا
خرصان . [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خِرص و خُرص .(منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
لیزان شاه
لغتنامه دهخدا
لیزان شاه . (اِخ ) لقب پادشاهان شروان (به اران ) که آنان را خرسان شاه و شروان شاه نیز میخوانده اند. (از حدود العالم ).
-
پوله
لغتنامه دهخدا
پوله . [ ل َ ] (اِخ ) قریه ای در کنار رودخانه ٔ خرسان از ناحیه ٔ نوئی فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ص 275).
-
چارآسیاب
لغتنامه دهخدا
چارآسیاب . (اِخ ) از توابع کوهکیلویه است این بلوک طولش از لیراوی الی رودخانه ٔ خرسان تخمیناً چهل فرسخ واز باشت تا جایزان بیست و شش فرسنگ میباشد. دو رودخانه ٔ عظیم از کوه کوهکیلویه از طرف مغرب کردستان و از جانب مشرق خیرآباد و دو رودخانه ٔ کوچک یکی از ...
-
ساطح
لغتنامه دهخدا
ساطح . [ طِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد، واقع در 41هزارگزی جنوب خاوری لردگان ، کنار آب خرسان . کوهستانی و هوایش معتدل ، و آبش از چشمه و محصولش غلات است ، 646 تن سکنه دارد که به زراعت مشغولند، از صنایع دستی محلی بافتن گل...
-
اخرس
لغتنامه دهخدا
اخرس . [ اَ رَ ] (ع ص ) گنگ . (زمخشری ) (زوزنی ) (مؤید الفضلاء) (مهذب الاسماء). کندزبان . بی آواز. لال . مؤنث : خَرْساء. ج ، خُرس ، خُرسان : عاشقی بر خور و بر شهوت خود راست چو خرس نفس گویای تو در حکمت ازآنست اخرس . سنائی .|| لَبَن اَخرس ؛ شیر خفته ...