کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خرس
/xaras/
معنی
= خراس
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دب
دیکشنری
bruin
-
جستوجوی دقیق
-
خرس
واژگان مترادف و متضاد
دب
-
خرس
واژگان مترادف و متضاد
لالی، گنگی، بیزبانی
-
خرس
فرهنگ فارسی معین
(خِ) (اِ.) پستانداری است از راستة گوشت خواران تنومند و قوی ، با بدنی پُر پشم که می تواند روی دو پا بایستد و از درخت بالا رود. ؛ با ~ توی جوال رفتن کنایه از: با شخص نامناسبی سر و کار پیدا کردن .
-
خرس
فرهنگ فارسی معین
(خَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) گنگی .
-
خرس
لغتنامه دهخدا
خرس . [ ] (اِخ ) نام دیهی بوده از دههای معتبر و تابع خوی به آذربایجان . (از نزهةالقلوب چ لیدن ص 85).
-
خرس
لغتنامه دهخدا
خرس . [ خ َ / خ ِ ] (ع اِ) خم می . (از مهذب الاسماء). خُم . (از منتهی الارب ). ج ، خُروس .
-
خرس
لغتنامه دهخدا
خرس . [ خ َ رَ ] (ع اِ) عیب کوچکی است در اسب و علامت آن شیهه کشیدن این حیوانست بی آنکه بتواند حمحمه کند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 25).
-
خرس
لغتنامه دهخدا
خرس . [ خ َ رَ ] (ع مص ) گنگ شدن . (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (منتهی الارب ) : در ثنای مجلس میمون تو مداح راناید اندر دل ملال و از زبان ناید خَرَس . سوزنی .|| (اِمص ) گنگی . (منتهی الارب ). || (مص ) نوشیدن از خم . (از منتهی الارب ) (از تاج الع...
-
خرس
لغتنامه دهخدا
خرس . [ خ َ رِ ] (ع ص ) به شب نخوابنده ،منه : رجل خرس ؛ مردی که بشب نخوابد. (منتهی الارب ).
-
خرس
لغتنامه دهخدا
خرس . [ خ ِ ] (اِ)چارپایی گوشت خوار و بسیار پشم آلود از طایفه ٔ ماشیةالخفیة. (از ناظم الاطباء). بهندی آزاریچهه گویند. (ازغیاث اللغات ). در حاشیه ٔ برهان چ معین آمده است : پهلوی xirs [ ars «یونکر 120» ]، اوستا shaخ ar، پارسی باستان arsha (در arshama) ...
-
خرس
لغتنامه دهخدا
خرس . [ خ ِ ] (اِخ ) نام جایگاه استواری بوده به ارمنیه در ساحل دریا و متصل بشروان . (از معجم البلدان ).
-
خرس
لغتنامه دهخدا
خرس . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَخْرَس و خَرْساء. رجوع به اخرس و خرساء شود : آخر از استاد باقی را بپرس یا حریصان جمله کورانند و خُرس . مولوی (مثنوی ).|| مهمانی ولادت . (از منتهی الارب ).زاج سور. (یادداشت بخط مؤلف ). شیشه بندان . حمام زایمان . (یادداشت...
-
خرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xaras = خراس
-
خرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] xaras ۱. گنگ بودن.۲. (صفت) گنگی؛ لالی.
-
خرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xers ۱. (زیستشناسی) پستاندار گوشتخوار تنومند با دمی کوتاه و بدنی پوشیده از مو به رنگ زرد تیره، قهوهای، یا سفید که بر کف پا راه میرود و هنگام جنگ بر روی دو پا میایستد.۲. (صفت) [عامیانه، مجاز] چاق.〈 خرس قطبی: (زیستشناسی) پستانداری سفی...