کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرزة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بریسمان کشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
خرزة
-
مهره ساختن
دیکشنری فارسی به عربی
خرزة
-
مهره
دیکشنری فارسی به عربی
بندق , خرزة , صقيل , قطعة
-
خرز
لغتنامه دهخدا
خرز. [ خ ُ رَ ] (ع اِ)ج ِ خُرْزة. (از منتهی الارب ). رجوع به خُرْزة شود.
-
مازش
واژهنامه آزاد
آلت تناسلی مرد . عوف . خرزه
-
خرازه
لغتنامه دهخدا
خرازه . [ خ َ زَ / زِ ] (اِ) خرزه . آلت تناسل . نره . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به خرزه در این لغت نامه شود : هیزان زده بودند صف از بهر خرازه .سوزنی (از فرهنگ جهانگیری ).
-
خرزات
لغتنامه دهخدا
خرزات . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خَرْزة. رجوع به خرزه شود.- خرزات الملک ؛ جواهر تاج پادشاه . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). چون سالی بر پادشاهی میگذشت او بر تاج خود خرز می افزود که علامت مدت سلطنت او باشد. (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به ا...
-
تخریم
لغتنامه دهخدا
تخریم . [ ت َ ] (ع مص ) پاره ای از چیزی ببریدن . (زوزنی ). || تخریم خَرَزه ؛ باز کردن درز را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد).
-
زین سان
لغتنامه دهخدا
زین سان . (ق مرکب ) مخفف از این سان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بدین نحو. از این طرز. از این دست : زین سان که کس تو میخورد خرزه سیرش نکند خیار کاونجک .منجیک (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
شومانی
لغتنامه دهخدا
شومانی . (ص نسبی ) منسوب به شومان از بلاد صغانیان است از مرز مسلمین . (از انساب سمعانی ) : خبرت هست که در شهر بخارا سی سال خرزه خوردی به یکی خربزه ٔ شومانی . سوزنی .رجوع به شومان شود.
-
مخرز
لغتنامه دهخدا
مخرز. [ م ُ خ َرْ رَ ] (ع ص ) هر مرغ که بر بازوهای وی نقش و نگار باشد مانند خرز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). هر حیوان پرنده ٔ کوچکی که بر بالهای وی نقش و نگاری باشد مانند خرزة. || گوهر. (ناظم الاطباء).
-
کاو کلور
لغتنامه دهخدا
کاو کلور. [ ک َ ] (اِ) آلت تناسل را گویندو به عربی قضیب خوانند. (برهان ). خرزه بود. (اسدی ).شاید کاوکلوک باشد مرکب از کاو بمعنی کاونده + کلوک بمعنی امرد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : ورتو دو دانگ نداری که دهی رو مدارا کن با کاوکلور.طیان .
-
کاونجک
لغتنامه دهخدا
کاونجک . [ وَ ج َ ] (اِ) خیار بادرنگی را گویند که سبز و تازه و بزرگ باشد. (برهان ) : شاعر که دید به قد کاونجک بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک . ابوالمؤید.ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم هر کسی بلکنجک . شهید بلخی .زینسان که ... میخورد خرزه سیرش نکن...
-
ذوالعبرة
لغتنامه دهخدا
ذوالعبرة. [ ذُل ْ ع ُ رَ] (اِخ ) لقب ربیعةبن جریش است . ابن اثیر در المرصع گوید: لقب ربیعةبن الجریش بن کعب بن ربیعةبن عامربن صعصعة. و العبرة خرزة کان یلبسها بمنزلةالتاج . ذکره ابن الکلبی . و رجوع به منتهی الارب در کلمه ٔ عبر شود.
-
فسیفساء
لغتنامه دهخدا
فسیفساء. [ ف ُ س َ ف ِ ] (ع اِ) فسیفسة. قطعات کوچک از رخام و جز آن که به یکدیگر ترکیب شوند و محوطه ٔ خانه ها را از درون زینت دهند و گویند اصل لغت رومی است . (از اقرب الموارد). خرزه و مهره های رنگارنگ که بر دیوارهای خانه از درون پهلوی یکدیگر نشانند و ...