کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرد و خاکشی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ناقص خرد
لغتنامه دهخدا
ناقص خرد. [ ق ِ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) بی عقل . نادان . ابله . کم فهم . بی شعور. بی ادراک : نمی ترسی ای گرگ ناقص خردکه روزی پلنگیْت از هم دَرَد؟سعدی .
-
اسب خرد
لغتنامه دهخدا
اسب خرد. [ اَب ِ خ ُ ] (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) قطعةالفرس . فرس اوّل .
-
بابونج خرد
لغتنامه دهخدا
بابونج خرد. [ ن َ ج ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اُقَیْحی (تصغیر اقحوان ).
-
بد خرد
لغتنامه دهخدا
بد خرد. [ ب َ دِ خ ُ ] (اِخ ) نحس اصغر یعنی بهرام (مریخ ). (از مقدمه ٔ التفهیم ص قلو).
-
اهل خرد
لغتنامه دهخدا
اهل خرد. [ اَ ل ِ خ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خردمند. باخرد. عاقل : کجا عقل یا شرع فتوی دهدکه اهل خرد دین به دنیی دهد. سعدی .بزرگش نخوانند اهل خردکه نام بزرگان بزشتی برد.(گلستان ).
-
پول خرد
لغتنامه دهخدا
پول خرد. [ ل ِ خ ُ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پول خرده . پول سیاه . پشیز.
-
خرد باریدن
لغتنامه دهخدا
خرد باریدن . [ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) کم کم باریدن . باریدن با قطرات ریز. ارشاش . (تاج المصادر بیهقی ).
-
خرد شدن
لغتنامه دهخدا
خرد شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ریزه ریزه شدن . بپاره های کوچک شکستن . (یادداشت بخط مؤلف ). شکستن بقطعات خرد. صِغَر. (دهار). انفراک . (یادداشت بخط مؤلف ) : سؤال منکر را پاسخ آنچنان دادم که خرد شد ز دبوسش ز پای تاتارم . سوزنی .سپاهی از حبش کافو...
-
خرد شمردن
لغتنامه دهخدا
خرد شمردن . [ خ ُ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) ناچیز گرفتن . کوچک شمردن . غَمْص . احتقار. استحقار. تحقیر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرد کوفتن
لغتنامه دهخدا
خرد کوفتن . [ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بقطعات ریزریز درآوردن . خرد شکستن .
-
خرد یافتن
لغتنامه دهخدا
خرد یافتن . [ خ ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) صاحب خرد شدن . عاقل شدن . هوشیار شدن . دانا شدن .
-
خرد داشتن
لغتنامه دهخدا
خردداشتن . [ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) کوچک انگاشتن . حقیر شمردن . ازدراء. (تاج المصادر بیهقی ) : به پیران چنین گفت فرمان گردکه دشمن ندارد خردمند خرد.فردوسی .
-
سال خرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sālxord دختر یا پسر که کمتر از پنج سال داشته باشد؛ تحویل سال؛ هنگام تحویل سال؛ گردش سال: ◻︎ گریان به یاد روی تو رفتم ازاین جهان / چو طفل سالخرد که گریان به خواب شد (محمدقلی سلیم: لغتنامه: سالخرد)
-
صاحب خرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] sāhebxerad خردمند؛ عاقل: ◻︎ بِه است از دد انسان صاحبخرد / نه انسان که در مردم افتد چو دد (سعدی۱: ۶۲).
-
سبک خرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] sabokxerad سبکعقل؛ کمخرد؛ سادهلوح: ◻︎ جز آن سبکخرد شوربخت سوختهمغز / که غره کرد مر او را به خویشتن شیطان (فرخی: ۳۲۷).