کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرد و خاکشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تبه خرد
لغتنامه دهخدا
تبه خرد. [ ت َ ب َه ْ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) تباه خرد. رجوع به تباه خرد شود.
-
جاودان خرد
لغتنامه دهخدا
جاودان خرد. [ وِ ن ِ خ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عقل باقی . (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
روشن خرد
لغتنامه دهخدا
روشن خرد. [ رَ / رُو ش َ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) خردمند. بینادل : دگر گفت کای مرد روشن خردکه سرت از بر چرخ می بگذرد. فردوسی .که روشن خرد پادشاه جهان مباد از دلش هیچ رازی نهان نظامی .
-
کاسه ٔ خرد
لغتنامه دهخدا
کاسه ٔ خرد. [ س َ / س ِ ی ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طرجهاله . (منتهی الارب ). کاسه ٔ کوچک .
-
ناقص خرد
لغتنامه دهخدا
ناقص خرد. [ ق ِ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) بی عقل . نادان . ابله . کم فهم . بی شعور. بی ادراک : نمی ترسی ای گرگ ناقص خردکه روزی پلنگیْت از هم دَرَد؟سعدی .
-
اسب خرد
لغتنامه دهخدا
اسب خرد. [ اَب ِ خ ُ ] (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) قطعةالفرس . فرس اوّل .
-
بابونج خرد
لغتنامه دهخدا
بابونج خرد. [ ن َ ج ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اُقَیْحی (تصغیر اقحوان ).
-
بد خرد
لغتنامه دهخدا
بد خرد. [ ب َ دِ خ ُ ] (اِخ ) نحس اصغر یعنی بهرام (مریخ ). (از مقدمه ٔ التفهیم ص قلو).
-
اهل خرد
لغتنامه دهخدا
اهل خرد. [ اَ ل ِ خ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خردمند. باخرد. عاقل : کجا عقل یا شرع فتوی دهدکه اهل خرد دین به دنیی دهد. سعدی .بزرگش نخوانند اهل خردکه نام بزرگان بزشتی برد.(گلستان ).
-
پول خرد
لغتنامه دهخدا
پول خرد. [ ل ِ خ ُ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پول خرده . پول سیاه . پشیز.
-
خرد باریدن
لغتنامه دهخدا
خرد باریدن . [ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) کم کم باریدن . باریدن با قطرات ریز. ارشاش . (تاج المصادر بیهقی ).
-
خرد خائیدن
لغتنامه دهخدا
خرد خائیدن . [ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) نرم کردن طعام . نرم جویدن . خوب جویدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : بی شک نهنگ دارد دل را همی خسایدترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید. رودکی .مرغزاری که فسیله گه اسبان تو گشت شیر کآنجا برسد خرد بخاید چنگال .فرخی .
-
خرد شدن
لغتنامه دهخدا
خرد شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ریزه ریزه شدن . بپاره های کوچک شکستن . (یادداشت بخط مؤلف ). شکستن بقطعات خرد. صِغَر. (دهار). انفراک . (یادداشت بخط مؤلف ) : سؤال منکر را پاسخ آنچنان دادم که خرد شد ز دبوسش ز پای تاتارم . سوزنی .سپاهی از حبش کافو...
-
خرد شمردن
لغتنامه دهخدا
خرد شمردن . [ خ ُ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) ناچیز گرفتن . کوچک شمردن . غَمْص . احتقار. استحقار. تحقیر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرد کوفتن
لغتنامه دهخدا
خرد کوفتن . [ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بقطعات ریزریز درآوردن . خرد شکستن .