کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرد در خط بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرد در خط بودن
لغتنامه دهخدا
خرد در خط بودن . [ خ ِ رَ دَ خ َ دَ ] (مص مرکب ) رای و عقل و هوش در قید بودن . (از آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ).
-
واژههای مشابه
-
خرد خرد اشامیدن
دیکشنری فارسی به عربی
رشفة
-
خُرد خُرد ،خورد خورد
لهجه و گویش تهرانی
نم نم
-
گسسته خرد
لغتنامه دهخدا
گسسته خرد. [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِخ ِ رَ ] (ص مرکب ) کم عقل . بی خرد. نادان : از اویی به هر دو سرای ارجمندگسسته خرد پای دارد به بند. فردوسی .بدو گفت گیو ای گسسته خردسخن زین نشان خودکی اندرخورد؟فردوسی .
-
خرد کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ریزریز کردن، شکستن، له کردن ۲. درهمشکستن، نابود کردن ۳. تبدیل کردن
-
سبک خرد
لغتنامه دهخدا
سبک خرد. [ س َ ب ُ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) کم خرد و احمق و ساده لوح . (آنندراج ). سفیه . مَعْتوه . (منتهی الارب ) : کسی که گوید من چون توام بفضل و هنرسبک خرد بود و یافه گوی و هرزه درای . فرخی .جز آن سبک خرد شوربخت سوخته مغزکه غره کرد مر او را بخویشتن شیطا...
-
شوریده خرد
لغتنامه دهخدا
شوریده خرد. [ دَ / دِ خ ِ رَ ] (ص مرکب )مختلطالعقل : اختلط الرجل ؛ تباه عقل و شوریده خرد گردید. (منتهی الارب ). الاختلاط؛ شوریده خرد شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ربک . (یادداشت مؤلف ).
-
والان خرد
لغتنامه دهخدا
والان خرد. [ ن ِ خ ُ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شبت . (رشیدی ) . والان کوچک . رجوع به والان کوچک شود.
-
بی خرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bixerad بیعقل؛ کودن.
-
کم خرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kamxerad کمعقل؛ احمق؛ ابله.
-
گسسته خرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gosastexerad کمخرد؛ بیعقل.
-
کوته خرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کوتاهخرد› [مجاز] kutahxerad کمعقل؛ کمخرد.
-
خرد کردن
فرهنگ فارسی معین
(خُ. کَ دَ) (مص م .) 1 - از هم پاشیدن ، ریزریز کردن . 2 - کشتن ، نابود کردن .
-
پیر خرد
لغتنامه دهخدا
پیر خرد. [ رِ خ ِرَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عقل . عقل کل . فرد کامل . مرد هنر. (آنندراج ). مرد دانا و عاقل : درین چمن که گلش پیش خیز صبحدم است بشرع پیر خرد خواب صبح عصیان است .دانش (از آنندراج ).