کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرده گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خرده توتون
لغتنامه دهخدا
خرده توتون . [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) ریزه های توتون که بیشتر در چپق مصرف دارد.
-
خرده جانور
لغتنامه دهخدا
خرده جانور. [ خ ُ دَ / دِ ن َ وَ ] (اِ مرکب ) حشره .
-
خرده چین
لغتنامه دهخدا
خرده چین . [ خ ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ناقد. نقدکننده . (یادداشت بخط مؤلف ). || آنکه از کوچه ها چیزهای کم ارز برچیند. (یادداشت بخط مؤلف ).- خرده چین خوان انعام کسی بودن ؛ بکمک و اعانت کسی زندگی کردن .
-
خرده چینی
لغتنامه دهخدا
خرده چینی . [ خ ُ دَ / دِ ](حامص مرکب ) خرده گیری . نقد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرده حساب
لغتنامه دهخدا
خرده حساب . [ خ ُ دَ / دِ ح ِ ] (اِ مرکب ) طلب مختصر. حساب خرده . (یادداشت بخط مؤلف ). || کینه و عداوت قبلی . (یادداشت بخط مؤلف ).- خرده حساب با کسی داشتن ؛ از پیش موضوعهای کین و عداوتی میان آن دو بودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرده خر
لغتنامه دهخدا
خرده خر. [ خ ُ دَ / دِ خ َ ] (نف مرکب ) آنکه آذوقه ٔ خانه روزبروز خرد نه یکجا برای ماهی یا سالی . مقابل عمده خر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرده خرجی
لغتنامه دهخدا
خرده خرجی . [ خ ُ دَ / دِ خ َ ] (اِ مرکب ) خرجهای مختصر. خرجهای اندک اندک . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرده خری
لغتنامه دهخدا
خرده خری . [ خ ُ دَ / دِ خ َ ] (حامص مرکب ) عمل خریدن مایحتاج غذائی خود و خانواده ٔخود خردخرد و هر روز یک بار. عمل خردخرد خریدن خوراک و غیره به اندازه ٔ احتیاج یک بار یا یک روز نه برای مدتی طویل . مقابل عمده خری . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرده دان
لغتنامه دهخدا
خرده دان . [ خ ُ دَ / دِ ] (نف مرکب )مردم صاحب عقل و دانا و آنکه بهمه چیز برسد از کلیات و جزئیات . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : دل خرد مرا غمان بزرگ از بزرگان خرده دان برخاست . خاقانی .این دو طفل هندو اندر مهد چشم بر بزرگ خرده دان خواهم فشاند. خاقان...
-
خرده دانی
لغتنامه دهخدا
خرده دانی . [ خ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) هوشمندی . فرزانگی . زیرکی . || نکته بینی : پس پیران محترم بیایند و گویند ای ملکزاده اگر بشفاعت و زاری و دانش و خرده دانی ما دفع این حال بود و توانستمی کردن ، بکردیمی . (تذکرةالاولیاء عطار). || عیبجویی . (یاددا...
-
خرده ریز
لغتنامه دهخدا
خرده ریز. [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) آشغال . ریزه پیزه . خرت و پرت . چیزهای بسیار کوچک .
-
خرده ریزه
لغتنامه دهخدا
خرده ریزه . [ خ ُ دَ / دِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) چیزهای بسیار کوچک . آشغال . ریزه پیزه . خرت و پرت . خرده ریز.
-
خرده زمرد
لغتنامه دهخدا
خرده زمرد. [ خ ُ دَ / دِ زُ م ُرْ رُ ] (اِ مرکب )قطعات کوچک زمرد پس از تراش . خاک زمرد. خاکه زمرد.
-
خرده سال
لغتنامه دهخدا
خرده سال . [ خ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کم سن . کوچک سال . خردسال .
-
خرده سر
لغتنامه دهخدا
خرده سر. [ خ ُ دَ / دِ س َ ] (ص مرکب ) آنکه سر کوچک دارد. آنکه سر او بزرگ نیست . کوچک سر.