کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرده ریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خرده شیرینی
لغتنامه دهخدا
خرده شیرینی . [ خ ُ دَ / دِ ](اِ مرکب ) قطعات ریزه ٔ شیرینی . چون قطعات سالم نانهای شیرینی را از محلی بمحل دیگر نقل کنند آنچه از قطعات شکسته ٔ شیرینی باقی ماند بنام خرده شیرینی است .
-
خرده طلب
لغتنامه دهخدا
خرده طلب . [ خ ُ دَ / دِ طَ ل َ ] (اِ مرکب ) طلبهای کوچک . طلبهای کم ، چون : اگر خرده طلب ها را وصول میکردیم مبلغی می شد.
-
خرده فرمایش
لغتنامه دهخدا
خرده فرمایش . [ خ ُ دَ / دِ ف َ ی ِ ] (اِ مرکب ) فرمانی که از فرمانده ِ نالایق و کوچکتر صادر شده باشد. به استهزاء، دستور را گویند. به تعریض ، دستور و فرمان و امر و ارجاع خدمت را نامند، چون : چقدر خرده فرمایش میدهید! به تعییر، دستورهای فضول .
-
خرده فروش
لغتنامه دهخدا
خرده فروش . [ خ ُ دَ/ دِ ف ُ ] (نف مرکب ) مقابل عمده فروش . قسمی پیله ور. (یادداشت بخط مؤلف ). فامی . فروشنده ٔ دوره گردی که آینه ٔ خرد و مایحتاج خرد بمردمان می فروشد. (یادداشت بخط مؤلف ). آنکه آینه های کوچک و صابون و عطر و عطریات و بند جوراب و شمع...
-
خرده فروشی
لغتنامه دهخدا
خرده فروشی . [ خ ُ دَ / دِ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل خرده فروش . مقابل عمده فروشی .- کار خرده فروشی ؛ عمل خرده فروشی کردن .
-
خرده قرض
لغتنامه دهخدا
خرده قرض . [ خ ُ دَ / دِ ق َ ] (اِ مرکب ) قرضهای کوچک .طلبهای کم . طلبهای کم مقدار. (یادداشت بخط مؤلف ).- خرده قرضی بار آوردن ؛ طلبهای کوچک و کم ولی بمقدار زیاد بار آوردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرده قشلاق
لغتنامه دهخدا
خرده قشلاق . [ خ ُ دَ ق ِ ] (اِخ ) دهی است جزءدهستان ورگهان بخش هوراند شهرستان اهر واقع در سی ونه هزارگزی جنوب خاوری هوراند و بیست و سه هزار و پانصد گزی شوسه ٔ اهر - کلیبر. کوهستانی ، معتدل مایل بگرمی و مالاریایی ، با 9 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصو...
-
خرده کار
لغتنامه دهخدا
خرده کار. [ خ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) ریزبین . نکته سنج . نکته گیر : که شنیدم بخردی از خویشان خرده کاران و چابک اندیشان .نظامی .
-
خرده کاری
لغتنامه دهخدا
خرده کاری . [ خ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نازک کاری . (آنندراج ). ریزه کاری : بزرگ امّید هم در خرده کاری ز لب میکرد هر دم شهدباری . ناصرخسرو.هرکه شعر بلند من خواندکآن یکی ازفلک سواریهاست گو بزرگی کن و متاز از آنک زیر هر حرف خرده کاریهاست . سیدحسن غزنو...
-
خرده کاغذ
لغتنامه دهخدا
خرده کاغذ. [ خ ُ دَ / دِ غ َ ] (اِ مرکب ) قطعات کوچک کاغذ. تکه های کاغذ. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرده کافور
لغتنامه دهخدا
خرده کافور. [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) کنایه از کواکب و ستارگان باشد. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) : در شمامه خرده ٔ کافور جوجو باز شدعنبرتر کاروان بر کاروان آمد پدید. عمید لومکی (از آنندراج ).روی زمین بخرده ٔ کافورشد نهان .؟ (از...
-
خرده کندر
لغتنامه دهخدا
خرده کندر. [ خ ُ دَ / دِ ک ُ دُ ] (اِ مرکب ) بعربی دقایق الکندر خوانند و آن صمغی است مانند لبان و بعضی گویند لبان است که بفارسی کندر دریایی و بعربی لبان میگویند و آن از درختی خارناک بهم می رسد و از عمان آورند. (برهان قاطع) (از آنندراج ).
-
خرده گاه
لغتنامه دهخدا
خرده گاه . [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). موضع بالای سم اسپ و استر و خر و امثال آن باشد که چدار و اشکیل بر آن بندند. (از آنن...
-
خرده گچ
لغتنامه دهخدا
خرده گچ . [خ ُ دَ / دِ گ َ ] (اِ مرکب ) ریزه های گچ . آشغال گچ . باقیمانده های گچ در بنائی پس از برگرفتن گچهای خوب .
-
خرده گناه
لغتنامه دهخدا
خرده گناه . [ خ ُ دَ / دِ گ ُ ] (اِ مرکب ) گناه صغیر. مقابل گناه کبیر. (یادداشت بخط مؤلف ).