کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خرده
/xorde/
معنی
۱. ریزۀ هرچیز.
۲. مقدار کم و اندک از چیزی.
۳. (صفت) کوچک.
۴. پول خُرد؛ سکه.
۵. [قدیمی] شرارۀ آتش.
۶. نکته.
۷. [قدیمی، مجاز] نکته.
۸. [قدیمی، مجاز] عیب؛ خطا.
〈 خرده گرفتن: (مصدر لازم) [مجاز] عیب و ایراد گرفتن از کسی یا چیزی: ◻︎ انوری بیخردگیها میکند / تو بزرگی کن بر او خرده مگیر (انوری: ۲۴۰).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اعتراض، ایراد
۲. عیب، نقص
۳. تکه، قطعه
۴. اندک، کم
۵. دقیقه، نکته
فعل
بن گذشته: خرده گرفت
بن حال: خرده گیر
دیکشنری
atom, bit, crumb, detail, dollop, driblet, fraction, grain, jot, matchwood, modicum, nub, odd, paring, peewee, scrap, shiver, sliver, smithereens, soupçon, splinter, touch, trivial, whit
-
جستوجوی دقیق
-
خرده
واژگان مترادف و متضاد
۱. اعتراض، ایراد ۲. عیب، نقص ۳. تکه، قطعه ۴. اندک، کم ۵. دقیقه، نکته
-
خرده
فرهنگ فارسی معین
(خُ دِ) 1 - (اِ.) ریزه ، خرد. 2 - پول ، طلا، دارایی . 3 - (ص .) شکسته ، مغلوب . 4 - خطا، اشتباه . 5 - شرارة آتش . ؛ یک ~عا.) اندکی ، کمی .
-
خرده
لغتنامه دهخدا
خرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ص ، اِ) ریزه هر چیز را گویند. (برهان قاطع). ریزه ٔ هر چیز از قبیل چوب و امثال آن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). ریزه ٔ هر چیز از نان و امثال آن . کسره . (یادداشت مؤلف ) : در عقل واجب است یکی کلی این نفسهای خرده ٔ اجزا را. ...
-
خرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xvartak] xorde ۱. ریزۀ هرچیز.۲. مقدار کم و اندک از چیزی.۳. (صفت) کوچک.۴. پول خُرد؛ سکه.۵. [قدیمی] شرارۀ آتش.۶. نکته.۷. [قدیمی، مجاز] نکته.۸. [قدیمی، مجاز] عیب؛ خطا.〈 خرده گرفتن: (مصدر لازم) [مجاز] عیب و ایراد گرفتن از کسی یا چیزی:...
-
خرده
دیکشنری فارسی به عربی
حبوب , حطام , ذرة , صغير , فتاة , فطيرة , قصاصة , وميض
-
واژههای مشابه
-
خرده خرده
لغتنامه دهخدا
خرده خرده . [ خ ُ دَ / دِ خ ُ دَ / دِ ] (ق مرکب ) کم کم . رفته رفته .بتدریج . تدریجاً. اندک اندک . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرده خرده نوشی
دیکشنری فارسی به عربی
رشفة
-
خرده گرفتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. عیبجویی کردن، نکتهگیری کردن ۲. ایرادگرفتن، انتقاد کردن ۳. خردهبینی گرفتن
-
retail banking
خُردهبانکداری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقتصاد] انجام عملیات توسط یک بانک برای بنگاهها و اشخاص
-
crumbling
خردهسازی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] خرد کردن مواد غذایی
-
retail travel agent
خردهسفرگذار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] شخص یا سازمانی که به نمایندگی از طرف سفرسازان در مقابل دریافت کارمزد، به ارائۀ این خدمات میپردازد
-
subculture 1
خردهفرهنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی، جامعهشناسی] فرهنگ گروهی اجتماعی با ویژگیهای مشترک زبانی یا گویشی یا باوری یا آیینی یا پوششی در درون یک جامعۀ بزرگتر
-
bit part
خردهنقش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] نقش کوچکی در فیلم که بازیگر آن معمولاً فقط یکی دو جمله ادا میکند
-
خرده باج
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) عوارض متفرقه .