کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خردان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خردان
لغتنامه دهخدا
خردان . [ خ ُ ] (اِخ ) یأجوج و مأجوج ، چون کوتاه و خرد بوده اند : با تیغ پیش جمع بزرگان هندوان چون پیش خیل خردان سد سکندری .ابوالفرج رونی .
-
جستوجو در متن
-
بله
فرهنگ فارسی معین
(بُ لْ) [ ع . ] ( اِ.) ابله ، کم خردان .
-
حمقاء
فرهنگ فارسی معین
(حُ مَ) [ ع . ] (ص .) جِ احمق ؛ بی خردان .
-
صغار
فرهنگ فارسی معین
(ص ) [ ع . ] (ص .) جِ صغیر؛ خردان .
-
اوغاد
فرهنگ فارسی معین
(اَ یا اُ ) [ ع . ] (ص .) جِ وَغد؛ کم خردان ، ابلهان .
-
لخشش
لغتنامه دهخدا
لخشش . [ ل َ ش ِ ] (اِمص )لغزش . عمل لخشیدن : از خردان لخشش از بزرگان بخشش .
-
پنج و ده
لغتنامه دهخدا
پنج و ده . [ پ َ ج ُ دَه ْ ] (اِ مرکب ) معامله . سروکار : خردان و بزرگان فلک را بگه سعدجز با شه ما با دگران پنج و دهی کو؟سنائی .
-
خامان
لغتنامه دهخدا
خامان . (اِ) ج ِ خام . ناپختگان . کسانی که کار از روی بصیرت نکنند : در سپس این و آن شدند گروهی بی خردان جهان و ناکس خامان .ناصرخسرو.
-
ذوی العقول
لغتنامه دهخدا
ذوی العقول . [ ذَ وِل ْ ع ُ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) اولوالباب . خردمندان . صاحب خردان . ذوی الحجی . مقابل غیر ذوی العقول . بیخردان .
-
ذوی الالباب
لغتنامه دهخدا
ذوی الالباب . [ ذَ وِل ْ اَ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) صاحب خردان . خردمندان : و کتاب ذوی الالباب با لشکری گزیده از رجال تراکمه ... مرتب داشت . (وصاف ص 178).
-
ذوی الحجی
لغتنامه دهخدا
ذوی الحجی . [ ذَ وِل ْ ح ِ جا ] (ع ص مرکب ، اِمرکب ) ذوی العقول . اولوالالباب . خردمندان . صاحب خردان : الصبر احجی بذوی الحجی . و رجوع به ذووالحجی شود.
-
بوالحکیمان
لغتنامه دهخدا
بوالحکیمان .[ بُل ْ ح ُ ک َ ] (ع اِ مرکب ) کم خردان و بی شعوران . چه حُکَیم تصغیر حِکَم است جمع حکمت باشد. به این معنی بیدینان باشد. چه ابوالحَکَم کنیت ابوجهل بود از جهت حقارت مصغر کرده ، جمع ساختند. (آنندراج ) (غیاث ).
-
عثواء
لغتنامه دهخدا
عثواء. [ع َث ْ ] (ع ص ) عجول . (اقرب الموارد). || (اِ) کفتار. (منتهی الارب ). کفتار بخاطر موی فراوان آن . || (ص ) گنده پیر. (منتهی الارب ) : در دیده ٔ ناقص خردان که نظر جز به عیوب نمی گمارند أقبح من ... دلال العثواء بود. (دره ٔ نادره ص 53).
-
هم دستی
لغتنامه دهخدا
هم دستی . [ هََ دَ ] (حامص مرکب ) اتفاق . موافقت . دست به دست هم دادن : در سر آمد نشاط و سرمستی عشق با باده کرده همدستی . نظامی . || درافتادن . پنجه درافگندن : ستیزه با بزرگان به توان بردکه از همدستی خردان شوی خرد. نظامی .نایب شه ز روی سرمستی کرد با ...