کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرخشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خرخشه
/xarxaše/
معنی
۱. اضطراب: ◻︎ خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش / گر نبودی خرخشه در نعمتش (مولوی: ۹۱۱).
۲. جنگ و ستیز.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. نزاع، دعوا، جر، جدال، کشمکش
۲. اضطراب، تشویش، نگرانی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرخشه
واژگان مترادف و متضاد
۱. نزاع، دعوا، جر، جدال، کشمکش ۲. اضطراب، تشویش، نگرانی
-
خرخشه
فرهنگ فارسی معین
(خَ خَ شَ) (اِ.) نک خرخاش .
-
خرخشه
لغتنامه دهخدا
خرخشه . [ خ َ خ َ ش َ / ش ِ ] (ترکی ، اِ) بیجا و بی موقع مجادله نمودن و خصومت کردن . (از برهان قاطع). در حاشیه ٔ برهان قاطع آمده : این لغت ترکی معادل قارغاش و آن نزاع و مجادله و آشوب است . «جغتایی 312 و 400» : دژ خوی ترا نیست بجز خرخشه کاری مانا که ب...
-
خرخشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غرغشه، خرشه، خرجسته› [قدیمی] xarxaše ۱. اضطراب: ◻︎ خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش / گر نبودی خرخشه در نعمتش (مولوی: ۹۱۱).۲. جنگ و ستیز.
-
جستوجو در متن
-
ado
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ado، گرفتاری، خرخشه
-
غرغشه
لغتنامه دهخدا
غرغشه . [ غ َ غ َ ش َ / ش ِ ] (اِ) خرخشه . شلتاق کردن ، و بی سبب و بی موقع با کسی مجادله نمودن و خصومت ورزیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ). بیجا و بی هنگام با کسی دشمنی کردن . مبدل خرخشه . (فرهنگ نظام ).
-
خرجسته
لغتنامه دهخدا
خرجسته . [ خ َ ج ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) جنگ و خصومت و خرخشه و شلتاق . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به «خرخشه » شود. || جماعتی که متسیدند یعنی سید نیستند و سیادت را بر خود بسته اند این جماعت را سادات خرجسته و خردرگله خوانند.(برهان قا...
-
خرشه
لغتنامه دهخدا
خرشه . [ خ َ رَ ش َ ] (اِمص ) مخفف خرخشه است که شلتاق و بیجا و بی موقع جنگ و خصومت و مجادله کردن باشد. (از برهان قاطع). || (ص ) خراشیده و خراشیده شده . (از برهان قاطع).
-
پادام
لغتنامه دهخدا
پادام . (اِ مرکب ) حلقه ای موئین که از موی دم اسب سازند و بر راه جانوران پرنده گذارند. دام . پایدام : دل خلایق از آنست صید آب روان که باد بر زبر آب می نهد پادام . نزاری .|| پرنده ای که نزدیک دام بندند تا پرندگان دیگر به هوای او آیند و در دام افتند. م...
-
رامج
لغتنامه دهخدا
رامج . [ م ِ ] (ع اِ) مرغی که بدام بندند تا بدان مرغان شکاری را شکار کنند. (منتهی الارب ). رامق . معرب رامگ . ملواح . (یادداشت مؤلف ). پای دام . پادام . خرخشه . خردهه . خرخسه . رجوع به پادام و پایدام در همین لغت نامه و نیز به المعرب جوالیقی ص 162 شو...
-
شلتاق
لغتنامه دهخدا
شلتاق . [ ش ِ / ش َ ] (ترکی ، اِ) منازعه با کسی در باب دلایل دروغ . (ناظم الاطباء). جنگ و خرخشه . (غیاث ) : در جفا ابروی شوخ تو به عالم طاق است شیوه ٔ تو همه جور و ستم و شلتاق است . میرنجات (از آنندراج ). || تهمت . || نزاع شرعی . || همهمه . غوغا. (نا...
-
نازخاتون
لغتنامه دهخدا
نازخاتون . (اِخ ) دختر امیر کردستان بود و ضیاع و عقار فراوان داشت . در دوران سلطنت الجایتو مردی به نام محمد که خطیب همدان بود و با نازخاتون غرضی داشت امیرچوپان را به تصرف املاک و اموال وی برانگیخت . خواندمیر شرح واقعه را بدین صورت نوشته است : در اواخ...
-
ملواح
لغتنامه دهخدا
ملواح . [ م ِل ْ ] (ع اِ) خروهه و آن مرغی بود که صیاد بر روی دام بندد تا مرغان بر او گرد آیند. (مهذب الاسماء). جغد پای بسته به دام جهت شکار باز و جز آن . (منتهی الارب ). مرغی که به دام بندند تا آن را دیده دیگر مرغان بیایند. (غیاث ) (آنندراج ). جغد پا...
-
درک
لغتنامه دهخدا
درک . [ دَ رَ/ دَ ] (ع مص ، اِ) دررسیدن . (منتهی الارب ). لحاق و رسیدن به چیزی . (از اقرب الموارد و ذیل آن ) : لاتخاف دَرَکاً و لاتخشی . (قرآن 20 / 77)؛ بیم نداری [ ای موسی ] از دریافتن و رسیدن [ قوم فرعون ] و نمی ترسی . || بدست آوردن حاجت ، گویند: ا...