کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرخرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرخرة
لغتنامه دهخدا
خرخرة. [ ] (اِخ ) نام یکی از دو نفر رسولی است که ملک یمن خدمت جناب نبوی فرستاد بجهت امتثال امر خسرو و خبر دادن رسول صلی اﷲعلیه وآله قتل خسرو را. رجوع شود به حبیب السیر چ 1 تهران ص 130 و 170.
-
خرخرة
لغتنامه دهخدا
خرخرة. [ خ َ خ َ رَ ] (ع مص ) آواز کردن گلوی خفته و خبه کرده .(از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آواز کردن خفته و مختنق . (دهار). || آواز کردن پلنگ در خواب . || آوا کردن گربه . (از منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
خرخره
واژگان مترادف و متضاد
حلق، حلقوم، گلو
-
خرخره
فرهنگ فارسی معین
(خِ خِ رِ) (اِ.) (عا.) گلو، حنجره . ؛تا ~ زیر قرض بودن کنایه از: بسیار مقروض بودن .
-
خرخره
لغتنامه دهخدا
خرخره . [ خ َ خ َ رَ / رِ ] (اِ) شانه ٔ اسپ را گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
خرخره
لغتنامه دهخدا
خرخره . [ خ َ خ َ رَ / رِ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان واقع در سه هزارگزی شمال آبادان کنار خاوری رود بهمن شیر. آب و هوای آنجا گرم و جمعیت آن ناحیه پانصد تن و آب این دهکده از رود بهمن شیر و محصول آن خرما می باشد. ساکنان ...
-
خرخره
لغتنامه دهخدا
خرخره . [ خ ِ خ ِ رَ / رِ ] (اِ) حلق . حلقوم . نای . گلو. قصبةالریه در تداول عوام . (یادداشت بخط مؤلف ).- تا خرخره در قرض بودن ؛ بسیار قرض داشتن .
-
خرخره
لغتنامه دهخدا
خرخره . [ خ ُ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام تیره ای است از ایل کلهر به کردستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 162).
-
خرخره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [عامیانه] xerxere گلو.
-
خرخره
دیکشنری فارسی به عربی
حنجرة
-
خُرخُرَه
لهجه و گویش بختیاری
xorxora خرخره، ناى، گلو.
-
خِرخِره
لهجه و گویش تهرانی
حلق،حلقوم
-
لولو خرخره
فرهنگ فارسی معین
(خُ خُ رِ) (اِمر.) نک لولو.
-
خرخره کردن
لغتنامه دهخدا
خرخره کردن . [ خ َ خ َ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تیمار کردن اسب . (از ناظم الاطباء).