کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرخدا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرخدا
لغتنامه دهخدا
خرخدا. [ خ َ خ ُ ] (اِ مرکب ) صاحب خر. خربان : بر دوش خر دو لنگه بود گرز خرخدابر دوش من ز چرخ دوصد لنگه بارها. ؟|| نام حشره ای خرد است . خرخاکی . هدبه . حمارالبیت . حمارالارض . حمارقبان . عیرقبان . رجوع به خرخاکی شود.
-
جستوجو در متن
-
پرپا
لغتنامه دهخدا
پرپا. [ پ ُ ] (اِ مرکب ) هَدبه . خرخدا. خرخاکی . پرپایه . حمارالبیت .
-
عیر قبان
لغتنامه دهخدا
عیر قبان . [ ع َ رِ ق َب ْ با ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حمار قبان . حمارالبیت . حمارالارض . هدبة. خرخدا. خرک خدا. خرخاکی . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به خرخاکی و حمارقبان شود.
-
خرخاکی
لغتنامه دهخدا
خرخاکی .[ خ َ ] (اِ مرکب ) خرخدا. حشره ای است خرد برنگ خاک وبسیارپای . (یادداشت بخط مؤلف ). حمارالارض . حمارالبیت . حمارقبان . هدبة. عیرقبان . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
مهبک
لغتنامه دهخدا
مهبک . [ م َ ب َ ] (اِ) به زبان شیرازی نام حیوانی است کوچک به قدر باقلی با پر و پایهای بسیار به قدر سوزنی . در زیر خمها و زمینهای نمناک متکون شود و در اصفهان عوام آن را خرک خدا گویند و در هند سروالی و به عربی حمارقبان گویند. (انجمن آرای ناصری ) (آنند...
-
پرپایه
لغتنامه دهخدا
پرپایه . [ پ ُ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) جانوریست که آنرا هزارپایه میگویند و بعربی شبث خوانند. (برهان ). یعنی هزارپای و معنی ترکیبی بسیارپاست . (رشیدی ). هزارپا . || جانورکی پردست و پا که عوام آنرا خرخدا گویند. (برهان ). پُرپا.
-
حمار
لغتنامه دهخدا
حمار. [ ح ِ ] (ع اِ) خر. (منتهی الارب ). حیوان اهلی معروفی است و قسمی از آن وحشی است و آنرا حمار وحش خوانند. الاغ . درازگوش : نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده خار بیطعم که در کام حمار آید. ناصرخسرو.سر ز کمند خرد چگونه کشم فضل خرد داد بر حمار مرا. نا...
-
خدا
لغتنامه دهخدا
خدا. [ خ ُ ] (اِخ ) نام ذات باری تعالی است همچو «اله » و «اﷲ». (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان قاطع در وجه اشتقاق این کلمه چنین آمده است : پهلوی متأخر xvatay ، پهلوی اشکانی xvatadh ، پازند « xvadaiهوبشمان ص 54 ح » «مسینا 139...