کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرج و دخل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دست به خرج
لهجه و گویش تهرانی
توان خرج کردن
-
خرج در رفته
لهجه و گویش تهرانی
درآمد پس از کسر هزینه ها
-
خرج اتینا کردن
واژهنامه آزاد
پول خرج چیز بیخود کردن.
-
ابتکار عمل به خرج داد
دیکشنری فارسی به عربی
اِتَّخَذَ مَقِفَ المبادَرةِ
-
جستوجو در متن
-
دخل
لغتنامه دهخدا
دخل . [ دَ ] (ع مص ) دخول . درآمدن در چیزی . مقابل خرج . (غیاث ). مقابل خروج . درآمدن . (غیاث ): کمین ؛ دخل در امور به نوعی که مفهوم نگردد. (منتهی الارب ). || اعتراض کردن در کار و عمل کسی . (از غیاث ).- دفع دخل مقدر ؛ جواب از سؤال مقدر. پیش گیری از ...
-
گشادبازی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) وضع یا عمل نسنجیده و همراه با بی احتیاطی ، به ویژه بی حساب و کتاب خرج کردن و حساب دخل و خرج و سود و زیان خود را نداشتن .
-
دررفت
لغتنامه دهخدا
دررفت . [ دَرْ، رَ ] (اِ مرکب ) خرج و هزینه . مقابل درآمد که دخل باشد. (از ناظم الاطباء).
-
هزینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ دخل و درآمد] hazine ۱. خرج.۲. آنچه در ازای رسیدن به مطلوبی تحمل میشود یا از دست میرود.
-
بیلان
لغتنامه دهخدا
بیلان . (فرانسوی ، اِ) در اصطلاح بانکی به معنای ترازنامه است . (از یادداشت مؤلف ) (از لغات فرهنگستان ). توازن . (یادداشت مؤلف ). موازنه ٔ دخل و خرج حالت دارائی تاجر. نمودار حساب دخل و خرج بازرگان .- بیلان بستن ؛ تراز بستن .
-
کرد
لغتنامه دهخدا
کرد. [ ک ِ] (اِ) دخل . درآمد. مقابل خورد. (یادداشت مؤلف ).- کرد و خورد ؛ تلاش روزانه صرف معاش روزانه . رجوع به مدخل کرد و خورد شود.- کرد و خورد نکردن ؛ دخل و خرج برابر نیامدن . (یادداشت مؤلف ).- کردی خوردی ؛ دخل به اندازه ٔ هزینه . رجوع به مدخل ک...
-
سیاهه
فرهنگ فارسی معین
(هِ یا هَ)(اِ.) 1 - صورتحساب ، نوشته ای که در آن موارد دخل و خرج را بنویسند. 2 - زن بدکاره .
-
حسابدار
لغتنامه دهخدا
حسابدار. [ ح ِ ] (نف مرکب ) آنکه حساب خرج و دخل اداره یا جائی را نگاه میدارد . محاسب . حَسّاب .
-
حسابدار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص فا.) (ص مر.) کسی که حساب معاملات و دخل و خرج اداره یا مؤسسه ای را در دفاتر مخصوص ضبط کند.
-
دخل
لغتنامه دهخدا
دخل . [ دَ ] (ع اِ) درآمد. (دهار) (مهذب الاسماء). آمد. (یادداشت مؤلف ). چیزی که حاصل شود از محاصل زمین و جز آن . ضد خرج . یقال : تری الفتیان کالنخل ما یدریک ماالدخل . (منتهی الارب ). سود. فایده . نفع. عایدی . وجهی که در نتیجه ٔشغل و کاری بدست آورند....
-
ضف
لغتنامه دهخدا
ضف . [ ض َف ف ] (ع ص ) رجل ٌ ضَف ﱡالحال ؛ تنک و رقیق حال . آنکه آمد کم دارد و عیال بسیار. (منتهی الارب ). آنکه دخل او کم از خرج است .