کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرج شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خرج راه
لغتنامه دهخدا
خرج راه . [ خ َ ج ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پولی که در سفر خرج میشود. اعانتی که برای مخارج سفر کسی میشود. || کنایه از مرده . (آنندراج ).
-
خرج سفر
لغتنامه دهخدا
خرج سفر. [ خ َ ج ِ س َ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرج راه . پولی که برای مسافرت بحساب می آید : تا بچهل سال که بالغ شودخرج سفرهاش مبالغ شود.نظامی .
-
خرج کردن
لغتنامه دهخدا
خرج کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هزینه کردن . صرف کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). صرف نمودن . (ناظم الاطباء) : بلیت هجر و اذیت فراق روح لطیف ایشان را تحلیل کند، بعضی آب صفت از راه منافذ مدامع خرج کند بعضی را بخارشکل بطریق آه از راه نفس بیرون آرد. (س...
-
خرج هجین
لغتنامه دهخدا
خرج هجین . [ خ ُ ج ُ هََ ] (اِخ ) نام وادیی است و ابن اعرابی از ابوالمکارم زبیری چنین انشاد کرد : تبصر خلیلی هل تری من ظعائن بروض القطا یشعفن کل حزین جعلن یمیناً ذا العشیرة کله و ذات الشمال الخرج خرج هجین .(از معجم البلدان ).
-
خرج بران
لغتنامه دهخدا
خرج بران . [ خ َ ب ُ ] (اِ مرکب ) مجلسی که کسان داماد بخانه ٔکسان عروس می آیند تا کابین و شیربها و دیگر خرجهای عروسی را معلوم و مقرر کنند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرج بیار
لغتنامه دهخدا
خرج بیار. [ خ َ ] (ص مرکب ) ناظر. (یادداشت بخط مؤلف ). آنکه در منازل یا مؤسسات بر خرج میپردازد.
-
خرج تراش
لغتنامه دهخدا
خرج تراش . [ خ َ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه برای تحقق امری خرج فراوان پیش بینی می کند.آنکه برای انجام امری بیش از لزوم ایجاد خرج کند.
-
خرج تراشی
لغتنامه دهخدا
خرج تراشی . [ خ َ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل خرج تراش .
-
خرج دررفته
لغتنامه دهخدا
خرج دررفته . [ خ َ دَرْ، رَ ت َ / ت ِ ] (ق مرکب ) خالص . بدون خرج . ارزش پس از کسر مخارج لازم آن .
-
کم خرج
دیکشنری فارسی به عربی
رخيص
-
خرج کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اصرف , انفق
-
کفیل خرج
دیکشنری فارسی به عربی
کاسب العيش
-
وکیل خرج
دیکشنری فارسی به عربی
مضيف
-
قابل خرج
دیکشنری فارسی به عربی
قابل للاستهلاک
-
مادر خرج
لهجه و گویش تهرانی
مسئول خرج، تنخواهدار بویژه در سفر