کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خربیواز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خربیواز
/xarbivāz/
معنی
= خفاش
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خربیواز
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِمر.) شب پرة بزرگ ، خفاش .
-
خربیواز
لغتنامه دهخدا
خربیواز. [ خ َ بی ] (اِ) خربواز و شب پره ٔ کلان و آن ببزرگی غلیواج میشود و پیوسته خود را سرنگون از درخت آویزد. و با بای فارسی (خرپیواز) هم گفته اند. (برهان قاطع). شب پره بود که بروز نتواند پرید و آنرا شب یازه گویند و به آذربایجان مشکین پر گویند : نکن...
-
خربیواز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خرپیواز› (زیستشناسی) [قدیمی] xarbivāz = خفاش
-
جستوجو در متن
-
خوبوز
لغتنامه دهخدا
خوبوز. (اِ) خربیواز. مصحف خربوز. رجوع به خربیواز شود.
-
خباز قاینی
لغتنامه دهخدا
خباز قاینی . [ خ َب ْ با زِ ی ِ ] (اِخ )شاعری بوده بحدود قرن چهارم و پنجم هَ . ق . و از او فقط بیتی است در لغت خَربیواز در لغت فرس اسدی :نکنی هیچ کار روزدرازکار تو شب بود چو خربیواز.
-
خرپوز
لغتنامه دهخدا
خرپوز. [ خ َ ] (اِ) شپره ٔ کلان . خربیواز. رجوع به خربیواز شود : اسبی دارم که نعره واری طی می نکند بیک شبانروزگر بر اثرش پلنگ باشدبیرون نشود ز جا چو خرپوز.نزاری قهستانی .
-
خرپیواز
لغتنامه دهخدا
خرپیواز. [ خ َ پی ] (اِ) مرغ شب پره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). خربیواز. رجوع به خربیواز شود : بروز هیچ نبینم ترا بشغل و بسازبشب کنی همه کاری بسان خرپیواز.خباز فائقی یا قائنی .
-
خربواز
لغتنامه دهخدا
خربواز. [ خ َ ب ِ ] (اِ) خفاش بزرگ . || شب پره ٔ کلان . (از ناظم الاطباء). رجوع به خربیواز شود.
-
خشتر
لغتنامه دهخدا
خشتر. [ خ َ ت َ] (اِ) ولایت در زمان هخامنشیان . || خشتره . خشتک . خشت کوچک . (یادداشت بخط مؤلف ) : خروش و خرشه و خشخاش و خشت و خشتر و خم خر و خروس و خراسان و خرس و خربیواز.(از فرهنگ اوبهی ).
-
مشکین پر
لغتنامه دهخدا
مشکین پر. [ م ُ / م ِ پ َ ] (ص مرکب ) که پری چون مشک دارد.- مورچه ٔ مشکین پر ؛ نوعی از مورچه ٔ پردار : سپه آورد رخت ، مورچه ٔ مشکین پرتا تو از مملکت حسن شوی عزل پذیر. سوزنی .|| خربیواز. رجوع به همین کلمه شود.
-
دراز
لغتنامه دهخدا
دراز. [ دَ / دِ ] (ص ) طویل . مقابل کوتاه . طولانی . نقیض کوتاه . (برهان ). مستطیل . مستطیله . طویله . مقابل قصیر. طویل و آن یا طولی است عمودی ، چنانکه از بالائی بدان بینند، چون : گیسوانی ،دستی ، ریشی دراز یا مقابل پست و آن طولی باشد عمودی ، چون از ز...
-
خر
لغتنامه دهخدا
خر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او سوار شود تا درد زایل گردد و همان جای خر بدرد آید که عقرب آن کس را گزیده است و اگر پوست پیش...