کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خربزۀ درختی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خوشمزه
لغتنامه دهخدا
خوشمزه . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) عذب . گوارا. لذیذ. (یادداشت مؤلف ) : ای خردمند گمان بر که جهان خوب درختی است که بر او اهل خرد خوشمزه و بوی ثمارند. ناصرخسرو.در میان میوه های خوشمزه شاه انگور و وزیرش خربزه . ؟|| آنکه سخن های نیک و خو...
-
چارمغز
لغتنامه دهخدا
چارمغز. [ م َ ] (اِ مرکب ) چهارمغز. جوز را گویند که گردکان است . (برهان ). تخم درختی است از قسم میوه به فارسی گردکان و به هندی اکهروت گویند. (آنندراج ). جوز مغز فارسی که بهندش اکهروت نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). گردکان که چهارمغز دارد.جوز. گردو. گوز. خ...
-
یقطین
لغتنامه دهخدا
یقطین . [ ی َ ] (ع اِ) گیاه بی ساق مثل درخت کدو و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). هر درختی که برروی زمین گسترده شود و دارای تنه ای که بر روی آن برپا باشد نبود مانند درخت کدو و جز آن که بیشتر بر کدو اطلاق شود. قوله تعالی : و أنبتنا علیه...
-
نارجیل بحری
لغتنامه دهخدا
نارجیل بحری . [ رَ ل ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صاحب مخزن الادویه آرد: آن را به فارسی نارجیل دریائی نامند و آن ثمر درختی است که در جزیره ای که بر خط استوا بطول یکصد و بیست درجه واقع است میشودو در جای دیگر بهم نمیرسد و درشت آن بسیار شبیه بدرخت نا...
-
پالیز
لغتنامه دهخدا
پالیز. (اِ) فالیز. جالیز. باغ . بوستان . گلستان : بپالیز چون برکشد سرو شاخ سر تاج خسرو برآید ز کاخ . فردوسی .یکی شارسان گردش اندر فراخ پر ایوان و میدان و پالیز و کاخ . فردوسی .بدو گفت گوینده کای شهریاربپالیز گل نیست بی رنج خار. فردوسی .ستاره بریشان ب...
-
خیار
لغتنامه دهخدا
خیار. (اِ) میوه ای است از طایفه ٔ کدو آبدار و بی مزه ولی گوارا که تخازن نیز گویند و بر دو قسم است خیار بالنگ که خیارتره و خیارسبز نیز گویند و معطر و سبز واستوانه ای شکل و گواراست و خیارشنگ که کم عطرتر و درازتر و با انحناء و چندان گوارا نیست و هر دو ا...
-
نروک
لغتنامه دهخدا
نروک . [ ن َ ] (اِ) نَرَک . بیخی باشد سفید همچو لعبت بربری و پلنگ آن را بسیار دوست می دارد و به عربی دواءالنمر خوانند. گویند پلنگ را زائیدن دشوار می باشد، چون یک بار زایید میداند که اگر آن بیخ را بخورد دیگر آبستن نمی شود، آن را پیدا می کند و می خورد ...
-
لسان العصافیر
لغتنامه دهخدا
لسان العصافیر. [ ل ِ نُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) زبان گنجشک . رجوع به زبان گنجشک شود. گنجشک زوان . (اختیارات بدیعی ). ون . (نزهةالقلوب ). ثمر شجر دردار باشد. (تاج العروس ). بار درختی است که به فارسی آن را اَهر گویند و آن بار را تخم اهر و زبان گنجشک گوین...
-
پهلو
لغتنامه دهخدا
پهلو. [ پ َ ] (اِ) هر دو طرف سینه و شکم . (غیاث ). راستا و چپای شکم مردم . (شرفنامه ٔ منیری ). جنب . حقو. صقلة. صقل . ضیف . معد.دث ّ. ملاط. فقر. کشح . صفح . (منتهی الارب ). جانحة. (دهار) (منتهی الارب ). نضفان . (منتهی الارب ) : فروریخت از دیده سیندخت...
-
سبز
لغتنامه دهخدا
سبز. [ س َ ] (ص ) پهلوی سپز «بندهش 140»، گیلکی «سبز» ، فریزندی و یرنی و نطنزی «سوز» ، سمنانی و سنگسری «سوز» ، سرخه ای «سوز» ، لاسگردی «سوز» ، شهمیرزادی «سبز» ، اشکاشمی «سبز» ، اورامانی «سئوز» ، کردی «سوز» ، طبری «سوز» ، مازندرانی کنونی «سوز« » واژه ن...
-
پوست
لغتنامه دهخدا
پوست . (اِ) غشائی که بر روی تن آدمی و دیگر حیوان گسترده است و آن دو باشد بر هم افتاده که رویین را بشره و زیرین را دِرم گویند. جلد. جلد ناپیراسته حیوان چون گوسفند و مانند آن . مقابل گوشت . مسک . چرم . جلدة.عرض . ملمس . (منتهی الارب ). صلة. (دهار) : چا...
-
تو
لغتنامه دهخدا
تو. (اِ) بمعنی پرده و ته و لا می باشد، چنانکه گویند توبرتو، یعنی پرده برپرده و لای برلای و ته برته . (برهان ) (آنندراج ). پرده باشد و آن را تاه و توه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). توه و تاه که لای نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). بمعنی تا آید چنانکه گویند ...
-
خوارزم
لغتنامه دهخدا
خوارزم . [ خوا / خا رَ ] (اِخ ) که بنامهای خوراسمیه و خوراسمیا نیز آمده است ،نام ناحیتی است که در سفلای جیحون قرار داشته و از ایام بسیار قدیم مهد قوم آریا بوده است . لسترنج در جغرافیای تاریخی خود درباره ٔ این ناحیه چنین می آورد: ایالت خوارزم در اوائل...
-
درخت
لغتنامه دهخدا
درخت . [ دَ / دِ رَ ] (اِ) ترجمه ٔ شجر. (آنندراج ). هر گیاه خشبی که دارای ریشه وتنه و ساقه و شاخه ها بود. شجر. نهال . (ناظم الاطباء).رستنی بزرگ و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه ها باشد. شجر که از دار ضعیف تر است . غالباً درخت به گیاهانی گویند که سا...
-
شیرین
لغتنامه دهخدا
شیرین . (ص نسبی ) هر چیزکه نسبت به شیر داشته باشد، خصوصاً در حلاوت . (آنندراج ) (بهار عجم ). || طفل شیرخواره . (ناظم الاطباء). شیری . || هر چیز که مزه ٔ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. غذا و خوراک باحلاوت . (ناظم الاطباء). حالی . حلو. صاحب طعمی چو...