کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خربزه هندی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خربزه زار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xarbozezār زمینی که در آن خربزه میکارند؛ جالیز.
-
پستون خربزه
لهجه و گویش تهرانی
دارای پستان بزرگ
-
کله خربزه
لهجه و گویش تهرانی
دارای سر دراز
-
کله خربزه
لهجه و گویش تهرانی
دارای پشت سر دراز و کشیده
-
هندوانه و خربزه
فرهنگ گنجواژه
صیفیجات.
-
خربزه و گرمک و طالبی
فرهنگ گنجواژه
میوههای تابستانی آبدار.
-
داشتم خربزه میبریدم که انگشتم را (هم) بریدم.
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: dardem xarbiza-m abri ke angoštem-em-ǰi bebri. طاری: dârdem harbiza-m avund go angoštem-em-ǰi bevund. طامه ای: dârdom harbiza-m beri ke angoštom-om boberi. طرقی: dârdom herbiza-m avund ke angoštom-om-ǰi bevund. کشه ای: dârdem harbiza-m avund...
-
جستوجو در متن
-
فح
لغتنامه دهخدا
فح . [ ف َح ح ] (ع اِ) خربزه ٔ هندی . (ربنجنی ).
-
فاسیس هندی
لغتنامه دهخدا
فاسیس هندی . [ سی س ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بابری است . (فهرست مخزن الادویه ). آن را نوعی از ریحان ونیز قسمی از خربزه دانسته اند. رجوع به بابری شود.
-
بابری
لغتنامه دهخدا
بابری . [ ب ِ ] (اِ) به هندی ریحانست . (فهرست مخزن الادویه ). || قسمی خربزه .
-
دابوغ
لغتنامه دهخدا
دابوغ . (اِ) هندوانه . خربزه ٔ هندی . خربز، به معنی هندوانه که آن را تربز گویند. (غیاث ).
-
بطیخ زقی
لغتنامه دهخدا
بطیخ زقی . [ ب ِطْ طی خ ِ زَق ْقی ] (اِ) و بطیخ هندی و شامی و فلسطینی ، بطیخ هندی است که بفارسی هندوانه و بهندی ترپوز نامند. (فهرست مخزن الادویه ). بطیخ هندی است و بطیخ نیز گویند، بپارسی خربزه ٔ هندی گویند و بشیرازی خیار کدو گویند و به تبریزی هندوانه...
-
قاطون
لغتنامه دهخدا
قاطون . (معرب ، اِ) نوشادر. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). چیزی است مانند نمک و به فارسی نوشادر گویند و بیشتر سفیدگران به کار برند. (برهان ) (آنندراج ). || خربزه ٔ هندی . (مهذب الاسماء).
-
بطیخ شامی
لغتنامه دهخدا
بطیخ شامی . [ ب ِطْ طی خ ِ ] (اِ) بفارسی هندوانه و بهندی ترپوز نامند. (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به بطیخ هندی و خربزه ٔ شامی شود.
-
اضاء
لغتنامه دهخدا
اضاء. [ اِ ] (ع اِ) پالیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مبطخه یا محل خربزه . (از قطر المحیط). جالیز. اضاءة. (اقرب الموارد). رجوع به اضاءة شود. || بیشه ٔ بید هندی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیشه ٔ خلاف هندی . (از قطر المحیط). اضاءة. رجو...