کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خربان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خربان
/xarbān/
معنی
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خربان
لغتنامه دهخدا
خربان . [ خ َ ] (اِ مرکب ) صاحب خر. راننده ٔ خر. (ناظم الاطباء). خرچران . نگاهبان خر. خرکچی . (یادداشت بخط مؤلف ) : چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی گر تو دانی که نه گوبان و نه خربانم .ناصرخسرو.
-
خربان
لغتنامه دهخدا
خربان . [ خ َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲ. وی از محدثان بود. (از منتهی الارب ).
-
خربان
لغتنامه دهخدا
خربان . [ خ َ ] (اِخ ) ابن عیسی العجلی . وی برادر ابودلف ، جوانی بود دلاور و زورمند فراخ سینه . چون با کوه نشست هنوز به بیست سالگی نرسیده بود، عارض او از لباس ریش برهنه و عاری در کوه متمکن بنشست و هر حملی که از اصفهان می آوردند، می ستد. مدت سه سال را...
-
خربان
لغتنامه دهخدا
خربان . [ خ َ ] (اِخ ) سری بن سهل خربان وی از محدثان است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خربان
لغتنامه دهخدا
خربان . [ خ َ ] (اِخ ) قاضی احمدبن اسحاق بن خربان . از محدثانست . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خربان
لغتنامه دهخدا
خربان . [ خ َ ](ع اِ) ج ِ خَرَب . رجوع به خرب در این لغت نامه شود.
-
خربان
لغتنامه دهخدا
خربان . [ خ َرْ رَ ] (ع ص ، اِ) مرد بددل . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
-
خربان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) خرچران. xarbān
-
جستوجو در متن
-
خرکچی
واژگان مترادف و متضاد
الاغی، خربان، خربنده، خرران
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن خربان . محدث است .
-
خروان
لغتنامه دهخدا
خروان . [ خ َرْ] (ص مرکب ) خربان . حَمّار. (محمودبن عمر ربنجنی ).
-
خرب
لغتنامه دهخدا
خرب . [ خ َ رَ ] (ع اِ) شوات نر. ج ، خَربان . || موی فراخیده ٔ در تهیگاه . || موی در وسط مرفق که بعض آن فراخیده و بعضی غیر فراخیده باشد. ج ، اخراب ، خراب ، خربان .(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خربنده
واژگان مترادف و متضاد
۱. چاروادار، خربان، الاغی، خرکچی، الاغدار، قاطرچی ۲. مهترالاغ ۳. مکاری
-
قاضی احمد
لغتنامه دهخدا
قاضی احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق . رجوع به احمدبن اسحاق بن خربان شود.