کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خرام
/xa(o)rām/
معنی
۱. = خرامیدن
۲. خرامنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خوشخرام.
۳. (اسم) [قدیمی] مهمانی؛ ضیافت.
۴. (اسم) [قدیمی] نوید؛ مژده: ◻︎ یکی نامه فرمود نزدیک سام / سراسر درود و نوید و خرام (فردوسی: ۱/۲۰۵ حاشیه).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرام
فرهنگ فارسی معین
(خَ یا خِ) (اِ.) 1 - رفتار از روی ناز و زیبایی . 2 - وفای به وعده . 3 - نوید، مژده .
-
خرام
لغتنامه دهخدا
خرام . [ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (اِمص ) رفتاری که از روی ناز و سرکشی و زیبائی باشد. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ). رفتار بناز. (شرفنامه ٔ منیری ). رفتنی به کبر. با تبختر راه رفتن . (یادداشت بخط مؤلف ) : زمین خسته کرد از...
-
خرام
لغتنامه دهخدا
خرام . [ خ ُ ر ر ] (اِخ ) نام جد احمدمحدث بن عبداﷲ است و جد عمرو محدث بن حمویه می باشد.
-
خرام
لغتنامه دهخدا
خرام . [ خ ُ ر ر ] (ع اِ) ج ِ خارم باشد. کسانی که در کسب معاصی کمر بسته باشند. (از ناظم الاطباء).
-
خرام
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ خرامیدن) xa(o)rām ۱. = خرامیدن۲. خرامنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خوشخرام.۳. (اسم) [قدیمی] مهمانی؛ ضیافت.۴. (اسم) [قدیمی] نوید؛ مژده: ◻︎ یکی نامه فرمود نزدیک سام / سراسر درود و نوید و خرام (فردوسی: ۱/۲۰۵ حاشیه).
-
واژههای مشابه
-
کبک خرام
لغتنامه دهخدا
کبک خرام . [ ک َ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) خرامنده چون کبک . یازان چون کبک : مجلس تو همه سال ای ملک آراسته باداز بت کبک خرام و صنم گورسرین .فرخی .
-
گش خرام
لغتنامه دهخدا
گش خرام . [ گ َ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) خرامنده با ناز و تکبر. خرامنده با شادی و خوشی : تازه رویی چو نوبهار بهشت گش خرامی چو باد بر سر کشت .نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 108).
-
کش خرام
لغتنامه دهخدا
کش خرام . [ ک َ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) خوشخرام . آنکه با طنازی و عشوه گری خوش خرامد : رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن . منوچهری .دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم او بازآرمیده و پر شرم و کشخرام . سوزنی .در...
-
گیتی خرام
لغتنامه دهخدا
گیتی خرام . [خ ِ / خ َ / خ ُ ] (نف مرکب ) آنکه تمام گیتی را گشته باشد. (آنندراج ) (بهار عجم ). || کنایه از پادشاهی که سرتاسر گیتی را سیر کرده است : همه کرده ٔ شاه گیتی خرام در این یک ورق کاغذ آرم تمام .نظامی .
-
گیتی خرام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gitixo(a,e)rām = جهانگرد
-
کج خرام
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ یا خَ) (ص فا.) 1 - آن که بد - خرامد. 2 - بدمعامله .
-
چابک خرام
لغتنامه دهخدا
چابک خرام . [ ب ُ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) تیزگام .
-
شیرین خرام
لغتنامه دهخدا
شیرین خرام . [ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) آنکه دلپذیرانه می خرامد. (ناظم الاطباء). شیرین رفتار : رسد گر به این سبز شیرین خرام نگردد دگر کاسنی تلخکام . صائب تبریزی (از آنندراج ).رجوع به شیرین سوار و شیرین حرکات شود.
-
طاوس خرام
لغتنامه دهخدا
طاوس خرام . [ وو خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) خرامنده چون طاوس . با رفتار طاوس .