کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خراط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خراط
/xarrāt/
معنی
کسی که با دستگاه خراطی چوب را میتراشد و اشیای چوبی تزئینی درست میکند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
چوبتراش
دیکشنری
turner
-
جستوجوی دقیق
-
خراط
واژگان مترادف و متضاد
چوبتراش
-
خراط
فرهنگ فارسی معین
(خَ رّ) [ ع . ] (ص .) چوب تراش ، کسی که با دستگاه چوب تراشی اشیاء چوبی درست می کند.
-
خراط
لغتنامه دهخدا
خراط. [ خ َ ] (ع اِ) پیه که از بیخ گیاه لخ بر آرند. (منتهی الارب ). رجوع به خُراط و خُرّاط در این لغتنامه شود.
-
خراط
لغتنامه دهخدا
خراط. [ خ َرْ را ] (اِخ ) حسن بن علان خراط، مکنی به ابوعلی از بغدادیان بود و در کرخ املاء احادیث منکر از حفظ کرد. او از محمدبن عبدالملک دقیقی روایت دارد. (از انساب سمعانی ).
-
خراط
لغتنامه دهخدا
خراط. [ خ َرْ را ] (اِخ ) حمیدبن زیاد خراط، مکنی به ابوصخر از اهل مدینه بود و مولای بنی هاشم . او از نافع و محمدبن کعب و گروهی روایت دارد و احمدبن حنبل او را از رواتی آورده که بدانها بأسی نیست ، ولی یحیی بن معین او رااز راویان ضعیف ذکر کرده است . (ا...
-
خراط
لغتنامه دهخدا
خراط. [ خ َرْ را ] (اِخ ) علی بن عثمان خراط از اهل سمرقند بود و امامی فاضل ، وی از رنج بازو شغل خراطی ومشته سازی (مشته ؛ آلتی است که حلاجان بکار می برند) زندگی می کرد و بنزد سمرقندیان محترم بود. از ابوالحسن علی بن احمدبن ربیع سنکبانی حدیث کرد و وفاتش...
-
خراط
لغتنامه دهخدا
خراط. [ خ َرْ را ] (اِخ ) یعقوب بن معبدبن صالح بن عبداﷲ خراط، مکنی به ابویعقوب . وی در حلب زاییده شد و در بصره نشاءة یافت . از ابونعیم و مکی بن ابراهیم و تنی چند روایت کرد. او ثقه بود و ابوعبداﷲ محمدبن حمدان و ابوحفص احمدبن حاتم از وی روایت دارند. مر...
-
خراط
لغتنامه دهخدا
خراط. [ خ َرْ را ] (ع ص ) آنکه چوب تراشد و برابر سازد. (ناظم الاطباء). چوب تراش مانند. آنکه میانه و نی قلیان تراشد. (یادداشت مؤلف ). تراشنده ٔ چوب . خَرّاد. (زمخشری ). || دوک تراش . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). || حُقّه گر. ج ، خَرّاطون و خراطین ...
-
خراط
لغتنامه دهخدا
خراط. [ خ ِ ] (ع اِ) سرکشی ستور و رسن در گسلانی وی از دست کشنده . (منتهی الارب ).
-
خراط
لغتنامه دهخدا
خراط. [ خ ُ ] (ع اِ) پیه که از بیخ گیاه لخ برآرند. (منتهی الارب ). رجوع به خُرّاط در این لغت نامه شود.
-
خراط
لغتنامه دهخدا
خراط. [ خ ُرْرا ] (ع اِ) پیه که از بیخ گیاه لخ برآرند. (منتهی الارب ). رجوع به خُراط و خَراط در این لغت نامه شود.
-
خراط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] xarrāt کسی که با دستگاه خراطی چوب را میتراشد و اشیای چوبی تزئینی درست میکند.
-
واژههای مشابه
-
علی خراط
لغتنامه دهخدا
علی خراط. [ ع َی ِ خ َرْ را ] (اِخ ) ابن عثمان خراط، ملقّب به علاءالدین . وی در سال 739 هَ . ق . در دمشق درگذشت . او را خطبه ها و مقاماتی است . (از معجم المؤلفین بنقل از شذرات الذهب ابن عماد ج 6 ص 122. الدراس نعیمی ج 1 ص 215).
-
دوش خراط
لغتنامه دهخدا
دوش خراط. [ خ َرْ را ] (اِخ ) دهی است از بخش خونسار شهرستان گلپایگان . واقع در 12 هزارگزی جنوب خونسار و 15 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خونسار به اصفهان . جمعیت 275 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).