کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خراشیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خراشیده
/xarāšide/
معنی
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خدشهدار، مخدوش ≠ سالم، بیعیب
۲. زخم
۳. تراشیده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خراشیده
واژگان مترادف و متضاد
۱. خدشهدار، مخدوش ≠ سالم، بیعیب ۲. زخم ۳. تراشیده
-
خراشیده
لغتنامه دهخدا
خراشیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف ) شخوده . (یادداشت بخط مؤلف ). خشوده . (صحاح الفرس ). آنچه خراش برداشته . خراش خورده : ز بس که کآورد درد چشمش به افغان گلوی خراشیده ز افغان نماید. خاقانی .چو شه دید کز سنگ پولادسای خراشیده می شد سم چارپای . نظامی .جلف...
-
خراشیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) خراشدادهشده. xarāšide
-
واژههای مشابه
-
scarified seed
بذر خراشیده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- زراعت و اصلاح نباتات، مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] بذری که براثر بذرخراشی آب را سریعتر جذب میکند
-
خراشیده کردن
لغتنامه دهخدا
خراشیده کردن . [ خ َ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خراش دادن . خراشاندن .
-
خراشیده گردیدن
لغتنامه دهخدا
خراشیده گردیدن . [ خ َ دَ / دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) خراشیده شدن . خراش یافتن . خراش برداشتن .
-
جستوجو در متن
-
شخوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] šaxude خراشیده.
-
شخاییده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] šaxāy(')ide خراشیده؛ ریششده.
-
مخمش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moxammaš مخدوش؛ خدشهدار؛ خراشیده.
-
شخولیده
فرهنگ فارسی معین
(شُ دِ) (اِمف .) خراشیده .
-
نخراشیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹ناخراشیده› naxarāšide خراشیدهنشده؛ خشن و ناهموار.
-
محکوک
لغتنامه دهخدا
محکوک . [ م َ ] (ع ص ) سوده شده . سوده . (آنندراج ). ساییده شده . || خراشیده شده . (ناظم الاطباء). خراشیده . خاریده . (آنندراج ).
-
نخراشیده
لغتنامه دهخدا
نخراشیده . [ ن َ خ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) خراشیده ناشده . مقابل خراشیده . رجوع به خراشیده شود. || ناخار. ناخراشیده و ناتراشیده . ناهموار. ناملایم . خشن . بی ادب . رجوع به ناخراشیده شود.