کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خراسانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خراسانی
/xorāsāni/
معنی
۱. مربوط به خراسان: موسیقی خراسانی.
۲. از مردم خراسان.
۳. (ادبی) در ادبیات فارسی، سبکی که دارای ویژگیهایی چون سادگی الفاظ، روانی عبارات، خالی بودن مضامین از تخیلات دورازذهن، و مقید نبودن به صنایع بدیعی است، مانند اشعار رودکی، عنصری، فرخی، و منوچهری؛ سبک ترکستانی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خراسانی
لغتنامه دهخدا
خراسانی . [ خ ُ ] (اِخ ) اصرم بن حوشب همدانی خراسانی از روات است . اواز زیادبن سعد و جز او روایت دارد و از او حسن بن ربیع. خراسانی از ضایعکنندگان حدیث است و دارمی می گوید: از یحیی بن معین حال اصرم را در حدیث پرسیدم ، او گفت : اصرم بن حوشب کذابست و خب...
-
خراسانی
لغتنامه دهخدا
خراسانی . [ خ ُ ] (اِخ ) سلیمان بن یسار خراسانی ، مکنی به ابوایوب از بزرگان بود و بشام و مصر می گشت . او از ثقاتی چون ابن عینینه و جز او احادیثی دارد و البته احادیث بسیاری را نقل از این دو اثبات می کند که نمی توان به آنها احتجاج کرد. ابوعبداﷲ بقار به...
-
خراسانی
لغتنامه دهخدا
خراسانی . [ خ ُ ] (اِخ ) شمس الدین خراسانی از نویسندگانست . رجوع به قوهستانی شود. (از معجم المطبوعات ).
-
خراسانی
لغتنامه دهخدا
خراسانی . [ خ ُ ] (اِخ ) عبداﷲبن مروان خراسانی ، مکنی به ابوشیخ . وی از گروهی چون ابن ابی ذیب حدیث کرد و سلیمان بن عبدالرحمان از وی حدیث دارد. (از انساب سمعانی ).
-
خراسانی
لغتنامه دهخدا
خراسانی . [ خ ُ ] (اِخ ) عطأبن ابومسلم خراسانی ، مکنی به ابوایوب بعضی او را ابومسعود گفته اند. از راویانست . اسم پدر او را بعضی عبداﷲ و بعضی میسره آورده اند. او از سعیدبن مسیب و زهری حدیث شنید و علت این که وی را خراسانی می گویند؛ آن است که دیرزمانی ...
-
خراسانی
لغتنامه دهخدا
خراسانی . [ خ ُ ] (اِخ ) مقاتل بن سلیمان خراسانی مولای ازد. اصل او از بلخ بودو سپس ببصره رفت و بدانجا درگذشت . او علم قرآنی که موافق کتاب یهودان بود از یهودان فراگرفت و نیز او از مشبهان بود و خدا را به مخلوق خدا تشبیه میکرد. ابوحنیفه به ابویوسف قاضی ...
-
خراسانی
لغتنامه دهخدا
خراسانی . [ خ ُ ] (اِخ ) نهشل بن سعیدبن وردان ، مکنی به ابوعبداﷲ. از اهل نیشابور بود.ولی اصل او از بصریان بوده است . از او داودبن ابی هند و ضحاک بن مزاحم حدیث دارد و محمدبن معاویه ٔ نیشابوری از او نقل حدیث می کند. خراسانی احادیث بسیاری به ثقات نسبت م...
-
خراسانی
لغتنامه دهخدا
خراسانی . [ خ ُ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به خراسان ، که مشتمل بر بلاد کثیره می باشد. بعقیده ٔ اهل عراق از ری تا مطلع شمس داخل خراسانست . (از انساب سمعانی ) (منتهی الارب ) : ببازارگانی خراسانیم به رنج اندرون بی تن آسانیم . فردوسی .- طین خراسانی ؛ قسمی خ...
-
خراسانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به خراسان) xorāsāni ۱. مربوط به خراسان: موسیقی خراسانی.۲. از مردم خراسان.۳. (ادبی) در ادبیات فارسی، سبکی که دارای ویژگیهایی چون سادگی الفاظ، روانی عبارات، خالی بودن مضامین از تخیلات دورازذهن، و مقید نبودن به صنایع بدیعی است، مانند ا...
-
واژههای مشابه
-
علی خراسانی
لغتنامه دهخدا
علی خراسانی . [ ع َ ی ِ خ ُ ] (اِخ ) (حاجی ملا...) وی از شعرا و نویسندگان و خطاطان خراسان بود و قسمتی از اشعار او در مجالس النفائس آمده است . (از الذریعه ٔ آقابزرگ طهرانی ج 9 ص 756 بنقل از مجلس نهم مجالس النفائس ج 5 ص 149).
-
علی خراسانی
لغتنامه دهخدا
علی خراسانی . [ ع َ ی ِ خ ُ ] (اِخ ) ابن حسن شقیق خراسانی ، مکنّی به ابوعبدالرحمان . از روات حدیث بود. و نیز رجوع به ابوعبدالرحمان (علی بن ...) شود.
-
علی خراسانی
لغتنامه دهخدا
علی خراسانی . [ ع َ ی ِ خ ُ ] (اِخ ) ابن رزین ترمذی خراسانی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی ترمذی (ابن رزین ...) شود.
-
علی خراسانی
لغتنامه دهخدا
علی خراسانی . [ ع َ ی ِ خ ُ ] (اِخ ) ابن محمد خراسانی حسنی ، مشهور به سائح علوی . رجوع به علی سائح شود.
-
علی خراسانی
لغتنامه دهخدا
علی خراسانی . [ ع َ ی ِ خ ُ ] (اِخ ) ابن موسی بن محمدشفیعبن محمدجعفربن میرزا محمدرفیعبن محمدشفیع مستوفی الممالک خراسانی تبریزی ، ملقّب به ثقةالاسلام . از فقها و علمای مجاهد قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم بود. و اصل او خراسان و مدفن او در تبریز است . ...