کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرادبرزین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرادبرزین
لغتنامه دهخدا
خرادبرزین . [ خ َرْ را ب َ ] (اِخ ) نام آتشکده ای بوده است : چو بشنید ازو شاه سوگند خوردبخرادبرزین و خورشید زرد.فردوسی .
-
خرادبرزین
لغتنامه دهخدا
خرادبرزین . [ خ َرْ را ب َ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان دربار کیکاوس : چو فرهاد و خرادبرزین و گیوسرافرازبهرام و گستهم و نیو.فردوسی .
-
خرادبرزین
لغتنامه دهخدا
خرادبرزین . [ خ َرْ راب َ ] (اِخ ) نام یکی از مستشاران هرمزد : همی بود خرادبرزین سه ماه همی داشت این رازها را نگاه .فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
برزین
لغتنامه دهخدا
برزین . [ ب َ ] (اِخ ) در شاهنامه این نام گاه مستقلاً و گاه به دنبال کلمات دیگر چون آذربرزین و خرادبرزین و رامبرزین و غیره آمده است . رجوع به این کلمات مرکب در جای خود و رجوع به فهرست لغات شاهنامه ٔ ولف شود.
-
گشسب
لغتنامه دهخدا
گشسب . [ گ ُ ش َ ] (اِخ ) نام یکی از نجبای ایرانی . (ولف ) و بصورت ترکیب های ذیل : آیین گشسب . آذرگشسب . اشتاگشسب . بانوگشسب . کنداگشسب نیز آمده است : چو خرادبرزین و اشتاگشسب به فرمان نشستند هر دو بر اسب . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2910).چو خراد...
-
گل مهر
لغتنامه دهخدا
گل مهر. [ گ ُ ل ِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از گل : نهانی به پالیزبان گفت شاه که از مهتر ده گل مهر خواه . فردوسی .چو بشنید از او این سخن باغبان گل مهر آورد آمد دمان . فردوسی .ز خرادبرزین گل مهر خواست به بالین مست آمد از حجره راست .فردوسی .
-
زردرو
لغتنامه دهخدا
زردرو. [ زَ ] (ص مرکب ) زردروی . زردرخ . (فرهنگ فارسی معین ). زردگونه . که رخساری زرد رنگ دارد بی علتی : اهواز شهری است سخت خرم و اندر خوزستان شهری نیست از آن خرم تر با نعمت های بسیارو نهادی نیکوی و مردمانی زردرو. (حدود العالم ). || خزان زده در صفت ب...
-
برخواندن
لغتنامه دهخدا
برخواندن . [ ب َ خوا / خا دَ ] (مص مرکب )خواندن . قرائت کردن : چون یوسف بن عمرو این نامه را برخواند بفرمود تا آن مرد را گردن زدند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی )... چون این نامه برخوانی نگر تا آنجا درنگ نکنی و باز پس آیی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).از فروغش شب تا...
-
نوان
لغتنامه دهخدا
نوان . [ ن َ ] (نف ، ق ) جنبان . (جهانگیری ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). لرزان . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). متحرک و جنبان مطلقاً. (فرهنگ خطی ). حرکت کنان . (ناظم الاطباء). جنبنده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)...
-
پتیاره
لغتنامه دهخدا
پتیاره . [ پ َت ْ رَ / رِ ] (اِ) در پهلوی پتیارَک بمعنی مخالفت و بغضاء و ستیز و خصوصاً مخلوقات اهریمنی که برای تباه کردن آفریدگان اهورمزدا پدید آمده اند و اصل اوستائی آن پئی تیارَ است : مخالفت . ضدیت . بغضاء. عدوان . عداوت . عناد. دشمنی . خلاف . فتنه...
-
چو
لغتنامه دهخدا
چو. [ چ ُ ] (حرف اضافه ) (ادات تشبیه ) مخفف و مرادف چون است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بمعنی مانند است . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). کلمه ٔ تشبیه و بمعنی مانند است . (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). بسان . بکردار. مثل : عطات باد چو باران ...
-
رسیدن
لغتنامه دهخدا
رسیدن . [ رَ / رِ دَ ] (مص ) آمدن . (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 12) (فرهنگ فارسی معین ) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). آمدن کسی به جایی . قدوم . ورود: رسیدن به خیر؛ خیرمقدم . (یادداشت مؤلف ). در آمدن . (فرهنگ فارسی معین )(ناظم الاطباء) (از حاشیه ٔ...