کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خراد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خراد
معنی
(خَ رّ) (ص .) نک خرُاط .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خراد
فرهنگ فارسی معین
(خَ رّ) (ص .) نک خرُاط .
-
خراد
لغتنامه دهخدا
خراد. [ خ َ ] (اِ) غلیواج . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). زغن .
-
خراد
لغتنامه دهخدا
خراد. [ خ َرْ را ] (اِ) خَرّاط. (زمخشری ) (ناظم الاطباء). آنکه چوبها را بر چرخ خراشیده هموار کند. چون مأخذ این لفظ در کتب معتبره ٔ لغات عرب یافته نشد و ملا نورالدین طهوری در خوان خلیل بلفظ نهاد لفظ خراد را قافیه ساخته است ظاهراً «طاء» خراط را فارسیا...
-
خراد
لغتنامه دهخدا
خراد. [ خ َرْ را ] (اِخ ) نام آتشکده ای بوده است بزمان اردشیر بابکان : دل شاه از اندیشه آزاد گشت سوی آذر رام و خراد گشت .فردوسی .
-
خراد
لغتنامه دهخدا
خراد. [ خ َرْ را ] (اِخ ) نام قصری بوده است در استخر : درم داد و آمد بشهر صطخربسر برنهاد آن کشی تاج فخرشبستان خراد را باز کردبتان را ز گنج درم ساز کرد.فردوسی .
-
خراد
لغتنامه دهخدا
خراد. [ خ َرْ را] (اِ) نامی بوده است که ایرانیان قدیم بر پسران خود گذارده اند : چو برزین و چون قارن رزم زن چو خراد و کشواد لشکرشکن . فردوسی .و افراد زیر از مشهوران این نامند :1- نام مستعاری که اسفندیار بگاه رفتن بنزد ارجاسب بر خود نهاد : چه نامی بدو ...
-
واژههای مشابه
-
آذر خراد
لغتنامه دهخدا
آذر خراد. [ ذَ رِ خ َرْرا ] (اِخ ) در چند موضع از فردوسی به نام این آذر برمیخوریم لیکن در فرهنگها ضبط نشده است : چنان دید در خواب کآتش پرست سه آتش فروزان ببردی بدست چو آذرگشسب و چو خراد و مهرفروزان چو بهرام و ناهید چهر. فردوسی .دل شاه از اندیشه آزاد ...
-
رام خراد
لغتنامه دهخدا
رام خراد. [ خ ُرْ را ] (اِخ ) نام همان آتشکده ٔ آذر فرنبغ است که آذر برزین مهر نیز نامیده میشده است . رجوع به آذر فرنبغ در همین لغت نامه و مزدیسنا ص 229 و 238 و روزشماری در ایران باستان ص 51 و 52 شود.
-
جستوجو در متن
-
اشتاد
لغتنامه دهخدا
اشتاد. [ اَ ] (اِخ ) یا اشتادگشسب . نام دانائی که قباد پرویز (شیرویه ) وی را همراه خراد برزین نزد پدر خویش خسروپرویز به اندرز و پوزش فرستاد : چو اشتاد و خراد برزین پیردو دانای گوینده و یادگیر...چو خراد برزین و اشتاگشسب بفرمان نشستند هر دو بر اسب . فر...
-
هرمزد
لغتنامه دهخدا
هرمزد. [ هَُ م َ ] (اِخ ) یکی از سرداران انوشیروان . (ولف ) : طلایه به هرمزد خراد دادبسی گفت با او به بیداد و داد.فردوسی .
-
فرهاد
لغتنامه دهخدا
فرهاد. [ ف َ ] (اِخ ) نام یکی از نجبای ایران . (ولف ) : دگر مهر برزین خراد راسوم مهر برزین فرهاد را.فردوسی .
-
بهزاد
واژهنامه آزاد
بهزاد. [ ب ِ ] (اِخ ) نام یکی از نجبای ایران در زمان قباد پیروز: گوا کرد از مهر و خراد را فراهین و نیدوی و بهزاد را.
-
مهر
لغتنامه دهخدا
مهر. [ م ِ ] (اِخ ) نام آتشکده ای است : چو آذرگشسب و چو خراد و مهرفروزان به کردار گردان سپهر. فردوسی .رجوع به فهرست ولف بر شاهنامه شود.