کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خراج الموظف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خراج خر
لغتنامه دهخدا
خراج خر. [ خ َ خ َ ] (اِ مرکب ) آوازی که از گلوی مردم یا گلو فشرده برآید. (از آنندراج ). شاید خراخر باشد. رجوع به خراخر در این لغت نامه شود.
-
خراج خواه
لغتنامه دهخدا
خراج خواه . [ خ َ خوا / خا ] (نف مرکب ) جابی . (دهار). خواهنده ٔ خراج .
-
خراج ستان
لغتنامه دهخدا
خراج ستان . [ خ َ س ِ ] (نف مرکب ) آنکه خراج ستاند : بنکویی ز چین خراج ستان .نظامی .
-
خراج صلواتی
لغتنامه دهخدا
خراج صلواتی . [ خ َ ص َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اندیکا بخش زراس شهرستان اهواز. واقع در 43هزارگزی شمال قلعه ٔ زراس . این ناحیه در جلگه واقع و آب و هوای آن گرمسیریست . دارای 190 تن سکنه میباشد که بختیاری و فارسی زبانند. آب آن از چشمه و محصولاتش ...
-
خراج گزاری
لغتنامه دهخدا
خراج گزاری . [ خ َ گ ُ ] (حامص مرکب ) باج گزاری . مالیات دهی .
-
خراج گیر
لغتنامه دهخدا
خراج گیر. [ خ َ ] (نف مرکب ) عَشّار. باژبان . (یادداشت بخط مؤلف ). آنکه خراج گیرد. آنکه اخذ خراج کند.
-
خراج جید
لغتنامه دهخدا
خراج جید. [ خ ُ ج ِ ج َی ْ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کفگیرک . گنده تاول .
-
خراج خواستن
لغتنامه دهخدا
خراج خواستن . [ خ َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) تقاضای خراج کردن . خواستن خراج : آتش بیار و خرمن آزادگان بسوزتا پادشه خراج نخواهد خراب را.سعدی (بدایع).
-
خراج دادن
لغتنامه دهخدا
خراج دادن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) اَتو. اتاوة. (تاج المصادر بیهقی ). پرداختن خراج : سلطان روم و روس بمنت دهد خراج .سعدی .
-
خراج گزار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] xarājgozār خراجدهنده؛ مالیاتدهنده.
-
خراج گذار
دیکشنری فارسی به عربی
مخمن
-
باج و خراج گرفتن
لغتنامه دهخدا
باج و خراج گرفتن . [ ج ُ خ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مکس . (منتهی الارب ). باج ، ساو، عوارض ، مالیات گرفتن . رجوع به باج گرفتن شود.
-
باج و خراج
لغتنامه دهخدا
باج و خراج . [ ج ُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، اِمرکب ) باج . ساو. عوارض . مالیات . رجوع به باج شود.
-
باج و خراج
فرهنگ گنجواژه
مالیات.
-
مالیات و خراج
فرهنگ گنجواژه
مالیات.