کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خراج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خراج
/xarāj/
معنی
مالیات ارضی که از زمین، حاصل مزرعه، یا درآمد دیگر گرفته میشد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
باج، جزیه، عوارض، مالیات
برابر فارسی
باژ
دیکشنری
tax, tribute
-
جستوجوی دقیق
-
خراج
واژگان مترادف و متضاد
باج، جزیه، عوارض، مالیات
-
خراج
واژگان مترادف و متضاد
۱. مبذر، متلف، مسرف، ولخرج ≠ مقتصد ۲. خسیس
-
خراج
فرهنگ واژههای سره
باژ
-
خراج
فرهنگ فارسی معین
(خُ) [ ع . ] (اِ.) دمل ، دانه و جوشی که روی پوست بدن پیدا شود.
-
خراج
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِ.) مالیات ، مالیات ارضی ، باج .
-
خراج
لغتنامه دهخدا
خراج . [ خ َ ] (ع اِ فعل ) یعنی بیرون کنید و این کلمه را در بازی خریج گویند. رجوع به خریج در این لغت نامه شود. (از ناظم الاطباء).
-
خراج
لغتنامه دهخدا
خراج . [ خ َ ] (ع اِ) باج . جبا. چنذا. هز. آنچه را که پادشاه و حاکم از رعایا گیرند. گفته اند که خراج آن چیزی است که در حاصل مزروعات گیرند و باج آن چیزی است که جهت حق صیانت و حفاظت از سوداگران گیرند. (از ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات آرد: بفتح اول م...
-
خراج
لغتنامه دهخدا
خراج . [ خ َ / خ ُ ] (ع اِ) باج . ج ، اخرجه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- امثال :الخراج بالضمان ؛ این قول پیغمبر است و مقصود آن است که مکسوبه ٔ غلام برای مشتری است بدان جهت غلام در ضمان اوست و صورتش آن است که شخصی غلامی خرید کرده مدتی بکا...
-
خراج
لغتنامه دهخدا
خراج . [ خ َ] (اِخ ) نام اسب جریبةبن اشیم است . (منتهی الارب ).
-
خراج
لغتنامه دهخدا
خراج . [ خ َرْ را ] (ع ص ) کسی که بسیار خرج کند. (از ناظم الاطباء). در تداول فارسی آنکه بسیار خرج کند. (یادداشت بخط مؤلف ). بسیار خرج کننده . || بادهش . باکرم . کریم . (از ناظم الاطباء). || زیرک . (منتهی الارب ). منه : رجل خراج ولاج ؛ بسیار زیرک و ح...
-
خراج
لغتنامه دهخدا
خراج . [ خ ُ ] (ع اِ) ریش . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). ج ، خُراجات . || ریش هزارچشمه ، معرب خُورَه . (یادداشت بخط مؤلف ). در کشاف اصطلاحات الفنون آمده : خراج در اصطلاح جمهور طبیبان ، آن ورمی است که در جمع مده پیش آید؛ اعم از آنکه حاره باشد...
-
خراج
دیکشنری عربی به فارسی
ورم چرکي , ماده , دمل , ابسه , دنبل
-
خراج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از پهلوی: xarāĵ] xarāj مالیات ارضی که از زمین، حاصل مزرعه، یا درآمد دیگر گرفته میشد.
-
خراج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی] [عامیانه] xarrāj کسی که پول بسیار خرج میکند؛ ولخرج.
-
خراج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (پزشکی) [قدیمی] xorāj = دمل