کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خراب و ویرانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خراب و ویرانه
فرهنگ گنجواژه
خراب.
-
واژههای مشابه
-
کله خراب
لغتنامه دهخدا
کله خراب . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ خ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، کسی که مغزش خوب کار نکند. تهی مغز. بی خرد. (فرهنگ فارسی معین ). || بسیار عصبانی . تندمزاج . (فرهنگ فارسی معین ).
-
خراب شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ویرانشدن، مخروبه شدن، منهدم شدن ۲. از کارافتادن ۳. مست شدن، لایعقل شدن ۴. گندیدن، فاسد شدن، متعفن شدن ۵. بد شدن، نامطلوبشدن ۶. منحرف شدن، بدکاره شدن ۷. رسواشدن، بدنام شدن، بیآبرو شدن ۸. نابود شدن، ازبین رفتن، تباه
-
خراب کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. تخریب کردن، ویران ساختن ≠ آباد کردن، ساختن، تعمیر کردن، مرمت کردن ۲. از حیز انتقاع انداختن، ازکارانداختن، اسقاط کردن ≠ بهکار انداختن، روبهراه کردن ۳. تباه ساختن، ضایع کردن، تباه کردن ۴. بهفحشا کشانیدن، فاسد کردن ۵. بیآبرو ک
-
خراب شدن
فرهنگ واژههای سره
آسیب دیدن، گزند دیدن
-
fail-hard
دُشخراب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای، حملونقل ریلی، حملونقل هوایی] ویژگی جزئی از یک سامانه که خرابی آن بلافاصله شرایطی گمراهکننده یا خطرناک ایجاد میکند
-
خانه خراب
فرهنگ فارسی معین
( ~. خَ) (ص مر.) 1 - تهیدست ، بدبخت . 2 - نوعی نفرین دال بر آرزوی بدبختی کسی . مق . خانه آبادان .
-
خراب آباد
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِ.) کنایه از: دنیا.
-
خراس خراب
لغتنامه دهخدا
خراس خراب . [ خ َ س ِ خ َ] (اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (از برهان قاطع). نه فلک . رجوع به ترکیبات خراس در این لغت نامه شود.
-
خراب گردیدن
لغتنامه دهخدا
خراب گردیدن . [ خ َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) خراب شدن .
-
خراب معتصم
لغتنامه دهخدا
خراب معتصم . [ خ َ ب ِ م ُ ت َ ص َ] (اِخ ) نام موضعی است به بغداد. (معجم البلدان ).
-
خراب آبادکن
لغتنامه دهخدا
خراب آبادکن . [ خ َ ک ُ ] (نف مرکب ) آبادکننده ٔ خرابی . سازنده ٔ ویرانی : وگر دارد خرابی سوی او راه خراب آبادکن بس دولت شاه .نظامی .
-
خراب اندرون
لغتنامه دهخدا
خراب اندرون . [ خ َ اَ دَ ] (ص مرکب ) بدباطن . خراب باطن . شریر. بدنفس : نکوسیرت بی تکلف برون به از پارسای خراب اندرون .سعدی (بوستان ).
-
خراب باطن
لغتنامه دهخدا
خراب باطن . [ خ َ طِ ] (ص مرکب ) بدنهاد. (از ناظم الاطباء).