کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرآن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خران
لغتنامه دهخدا
خران . [ خ ِ ] (ص ) مطیع. رام . فرمانبردار. (از ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).
-
خران
لغتنامه دهخدا
خران . [ خ ِ ر ر ] (ص ) مطیع. رام . فرمانبردار. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ جهانگیری ) : تند و تیزی آغازی و خران نشوی تند و توسن ببرند آخور و خران آرند.سوزنی سمرقندی (از آنندراج ).
-
خران
لغتنامه دهخدا
خران . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایوان بخش گیلان شهرستان شاه آباد. واقع در شش هزارگزی باختر جوی زر و سه هزارگزی جنوب شوسه ٔ شاه آباد به ایلام . این ناحیه در دشت واقع و سردسیرو دارای 500 تن سکنه ٔ کردی و فارسی زبانست . آب آن از چشمه و محصولاتش ...
-
خران
لغتنامه دهخدا
خران . [ خ ُ ] (مزید مؤخر امکنه ) ماخُران . تَرخُران . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
خَرون
لهجه و گویش بختیاری
xarun خران.
-
بنات صعدة
لغتنامه دهخدا
بنات صعدة. [ ب َ ت ُ ص َ دَ ] (ع اِ مرکب ) خران وحشی .خران جوان . (از المرصع). خر دشتی . (مهذب الاسماء).
-
تیز
لغتنامه دهخدا
تیز. [ ی َزز ] (ع اِ) سخت الواح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شدیدالالواح از گور خران یا خران . (از ذیل اقرب الموارد).
-
خوارط
لغتنامه دهخدا
خوارط. [ خ َ رِ ] (ع ص ، اِ) خران تیزرو. || خران که علف در شکم آنها قرار نگیرد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
حمر
فرهنگ فارسی معین
(حُ مُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حمار؛ خران ، دراز - گوشان .
-
زاذان
لغتنامه دهخدا
زاذان . (ع اِ) بنات زاذان ؛ خران . (اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
احمره
لغتنامه دهخدا
احمره . [ اَ م ِ رَ ] (ع اِ) ج ِ حمار. خران .
-
عقة
لغتنامه دهخدا
عقة. [ ع ِق ْ ق َ ] (ع اِ) اسم النوع است مصدر عق را. (از اقرب الموارد). رجوع به عق شود. || موی شکمی هر چه از ستور باشد، یا در خران و مردم فقط. (از منتهی الارب ). موی هر نوزاد از مردم و بهائم ، و گویند آن فقط برای خران و مردم است . ج ، عِقَق . (از اقر...
-
جربه
لغتنامه دهخدا
جربه . [ ج َ رَب ْ ب َ ] (ع اِ) گروه خران ، یا درشت و قوی از خران و مردمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مردمان قوی در صورتی که گروهی متساوی باشند. (از اقرب الموارد). گروه خران درشت و قوی از خران را نیز گفته اند. (ذیل اقرب الموارد). || ...
-
غلیس
لغتنامه دهخدا
غلیس . [ غ َ ] (اِخ ) از اعلام خران است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). من اعلام الحمر. علم است برای خری . (از اقرب الموارد).
-
دقوقة
لغتنامه دهخدا
دقوقة. [ دَ ق َ ] (ع اِ) گاوان و خران خرمن کوب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).