کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خدی
لغتنامه دهخدا
خدی . [ خ َ دا ] (ع اِ) کرمها که با سرگین ستور برآیند. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از قاموس ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خدی
لغتنامه دهخدا
خدی . [ خ َدْی ْ ] (ع مص ) بشتاب رفتن و گام فراخ نهادن شتر یا اسب . (از منتهی الارب )(از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از قاموس ) (از لسان العرب ). || نوعی از رفتن شتر یا اسب است . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (...
-
جستوجو در متن
-
خدیان
لغتنامه دهخدا
خدیان . [ خ َ ] (ع مص ) بشتاب رفتن ستور. (تاج المصادر بیهقی ): خَدْی ؛ بشتاب رفتن و گام فراخ نهادن . (منتهی الارب ). رجوع به خدی شود.
-
عمود منصف
واژهنامه آزاد
راست میانه. خَدی است که بر یک پاره خَد راست است و آنرا به دو نیم می کند.
-
گشاده خد
لغتنامه دهخدا
گشاده خد. [ گ ُ دَ / دِ خ َدد / خ َ ] (ص مرکب ) فراخ رخساره : از این کشیده قدی ، گشاده خدی ، لاغرمیان . (سندبادنامه ص 237).
-
سمن خد
لغتنامه دهخدا
سمن خد. [ س َ م َ خ َدد / خ َ ] (ص مرکب ) آنکه رخسار وی مانند یاسمن سپید و خوشبوی باشد. (ناظم الاطباء) : لطیف اندامی ، ماهرویی ، سلسله مویی ، عنبرجعدی ، سمن خدی . (سندبادنامه ص 259).
-
عنبرجعد
لغتنامه دهخدا
عنبرجعد. [ عَم ْ ب َ ج َ ] (ص مرکب ) آنکه جعدش چون عنبر باشد.دارای جعدی عنبری : لطیف اندامی ، ماهرویی ، سلسله مویی ، عنبرجعدی ، سمن خدی . (سندبادنامه ص 259).
-
وتر
واژهنامه آزاد
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) زه. کمان (قوس) پاره ای از پَرهون (دایره) است. زه خدی (خطی) است که دو سر کمان را به هم می پیونداند. تَرامون (قطر) درازترین زهِ پَرهون است که از کُیان (مرکز) می گذرد.
-
عمود
واژهنامه آزاد
راست. آن به چَمِ وارونِ کژ است. دو خط عمود بر هم به پارسی می شود دو خد راست بر هم. عمودی از رأس مثلث بر ضلع روبرو فرود می آوریم به پارسی می شود خدی از تارک سِگوش بر بَرِ روبرو راست فرود می آوریم. عمودی از وسط ضلع مثلث بالا می بریم به پارسی می شود خدی...
-
کشیده قد
لغتنامه دهخدا
کشیده قد.[ ک َ / ک ِ دَ / دِ ق دد ] (ص مرکب ) بلندبالا. درازاندام . بلنداندام . بلندقامت . کشیده قامت . کشیده اندام . (یادداشت مؤلف ). قامت رسا. آخته بالا : از این کشیده قدی ، گشاده خدی ، لاغرمیانی . (سندبادنامه ص 237).
-
قندهاری
لغتنامه دهخدا
قندهاری . [ ق َ ] (اِخ ) سعداﷲبن غلام (حضرت ) حنفی مذهب و نقشبندی مسلک بود. او راست :کشف المحجوبین عن خدی (اوعلی ). تفسیر الجلالین . این کتاب متن تفسیر جلالین است با شروحی در حاشیه ٔ آن . و به سال 1306 - 1307 هَ . ق . در بمبئی در دو جزء به چاپ رسیده ...
-
غزال چشم
لغتنامه دهخدا
غزال چشم . [ غ َ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) آنکه چشم وی به چشم غزال ماند : غزال چشم نگاری که بر شکار دلم شده ست چیره تر از شیر بر شکار غزال . سوزنی .صاعقه هیبتی ، گورسرینی ، غزال چشمی . (سندبادنامه ص 251 در وصف اسب ). از این کشیده قدی ، گشاده خدی ، لاغرمی...
-
لاد
لغتنامه دهخدا
لاد. (اِ) دیوار از گل برآورده . دیوار. چینه . چینه ٔ دیوار. (تفلیسی ). دیواری باشد که از گل بر هم نهاده بود و گویند به چینه برآورده است و به لاد کرده . (لغت نامه ٔ اسدی ). دیوار باشد چه سرلاد سر دیوار و بن لاد بن دیوار را گویند. (برهان ). لاد دیوار ا...
-
گام
لغتنامه دهخدا
گام . (اِ) آنقدر از زمین که میان دو پا باشد گاه راه رفتن . قدم . پای . فرجه میان دو قدم . لنگ . پی . این کلمه با افعال برداشن ، زدن . سپردن . گذاشتن ، گذاردن . نهادن . استعمال شود: اختطاء، اختیاط؛ گام زدن . تخطرف ؛ بشتاب رفت و گام فراخ نهاد و دو گام ...