کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدوک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خدوک
/xa(o)duk/
معنی
۱. رشک؛ حسد: ◻︎ از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب / همچو جحا کز خدوک چرخهٴ مادر شکست (انوری: ۹۲).
۲. قهر؛ خشم.
۳. غصه.
۴. (صفت) آشفته؛ پریشان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آزرده، اندوهناک، پریشان، غمگین، مغموم
۲. اندوه، غصه، غم، ملال
۳. حسادت، حسد، رشک
۴. خشم، غضب، قهر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خدوک
واژگان مترادف و متضاد
۱. آزرده، اندوهناک، پریشان، غمگین، مغموم ۲. اندوه، غصه، غم، ملال ۳. حسادت، حسد، رشک ۴. خشم، غضب، قهر
-
خدوک
فرهنگ فارسی معین
(خَ)1 - (ص .)آشفته ،پریشان . 2 - آزرده - خاطر از حسد. 3 - (اِ.) رشک ، حسد. 4 - غصه ، اندوه .
-
خدوک
لغتنامه دهخدا
خدوک . [ خ ُ / خ َ ] (اِ) پراکنده و پریشان شدن طبیعت باشد از امور ناملایم . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). برهم زدگی دل که از دغدغه و دست در زیر بغل کردن کسی دیگر را یا از سخن ناملایم بهم رسد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (غیاث اللغات ). || قهر و ...
-
خدوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xa(o)duk ۱. رشک؛ حسد: ◻︎ از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب / همچو جحا کز خدوک چرخهٴ مادر شکست (انوری: ۹۲).۲. قهر؛ خشم.۳. غصه.۴. (صفت) آشفته؛ پریشان.
-
جستوجو در متن
-
پالواسه
لغتنامه دهخدا
پالواسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) غم و اندوه و تاسه . (برهان ). خدوک .
-
پژمانی
لغتنامه دهخدا
پژمانی . [ پ َ / پ ُ / پ ِ ] (حامص ) اندوهگینی . وحشت . نفرت . غمگینی . مسائه . خدوک . رجوع به بی پژمانی شود.
-
طیرگی
لغتنامه دهخدا
طیرگی . [ رَ / رِ ] (حامص ) خدوک . (فرهنگ اسدی خطی متعلق به آقای نخجوانی ) : او را بدین هجا بدف اندر همی زننداز طیرگی ورا چو دف تر همی کنم . سوزنی .سخنهائی که او را بود در دل فشاند از طیرگی چون دانه در گل .نظامی .
-
آدرنگ
لغتنامه دهخدا
آدرنگ . [ رَ ] (اِ) رنج . محنت . آفت : از چشم بد ای مرا چو دیده یک روز مباد آدرنگت . سنائی . || نیستی و نابودی و زوال : مهرگان بر تو مبارک باد از گشت سپهرجاه تو بی عیب باد و عمر تو بی آدرنگ . معزی .|| خدوک . غم . اندوه . || دمار. هلاک . || (ص ) روشن ...
-
انثیال
لغتنامه دهخدا
انثیال . [ اِ ] (ع مص ) فروگرفتن مردم از هر جانب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). ریخته شدن از هر طرف بر کسی . (از اقرب الموارد). فراهاریده شدن مردم از هر جای . (تاج المصادر بیهقی نسخه ٔ خطی کتابخانه لغت نامه ورق 232ب ). || ریخته شدن خا...
-
افسردگی
لغتنامه دهخدا
افسردگی . [ اَ س ُ دَ / دِ ] (حامص ) انجماد و بستگی . (آنندراج ). انجماد. (ناظم الاطباء). فسردگی . جمود. بستگی . خدوک . (یادداشت مؤلف ) : ابر که جانداروی پژمردگیست هم قدری بلغم افسردگی است . نظامی .بکار اندر آی این چه پژمردگیست که پایان بیکاری افسرد...
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح ُ ] (ع اِ) اندوه . غم . کمد. (دهار). انده . غم . حَوبَة. اندوهگنی . حزن . غمی که آدمی را افتد پس از فوات محبوب . خدوک . غمگنی . غمگینی . گُرم . تیمار. خلاف سرور. خلاف فرح . عبارة عما یحصل لوقوع مکروه او فوات محبوب فی الماضی . (تعریفات ص 59)...
-
خجل
لغتنامه دهخدا
خجل . [ خ َ ج َ ] (ع مص ) از قیل و قال افتادن و سست شدن بواسطه ٔ حیا یا احساس ذلت و خواری . (از متن اللغة). شرمگین شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) استحیاء و شرم کردن از فعلی که شخص انجام داده است . (از متن اللغة) . استحیاء. (از معجم الوسیط)...
-
لوک
لغتنامه دهخدا
لوک . (ص ) لُک . اَشل . اقطع : ز آسمان هنر درآمدجم بازشد لوک و لنگ دیو رجیم . ابوحنیفه ٔ اسکافی .در چنین بند لنگ مانده و لوک در چنین سمج کور گشته و کر. مسعودسعد.- لنگ و لوک . رجوع به لنگ و لوک و به لک شود : هر بلندی که لنگ و لوک شده ست از پس و پیش آ...
-
پی کردن
لغتنامه دهخدا
پی کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پی کردن چیزی یا کسی یا فکری را تعقیب کردن آن . دنبال کردن آن . تعاقب کردن آن : وانچه زو درگذشته هم نگذاشت یا پی اش کرد، یا پی اش برداشت . نظامی .شد غلام ملک به می خوردن بشدنداز پی اش به پی کردن . اوحدی .دزد گ...