کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدم و حشم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خدم و حشم
لغتنامه دهخدا
خدم و حشم . [ خ َ دَ م ُ ح َ ش َ ] (اِ مرکب ، اتباع ). حواشی . چاکران . اهل و عیال . خویشان . کسان . طرفداران . نوکران . خادمان . ملازمان : خدم و حشم آزاد را قطین گویند. (از منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
خدموحشم
واژگان مترادف و متضاد
۱. حواشی ۲. ملازمان ۳. اهل و اعیال، خویشان، کسان، اقوام، نزدیکان، چاکران، نوکران، خدمتگزاران
-
خَدَم و حَشَم
فرهنگ گنجواژه
زیر دستان،خدمتکاران.
-
جستوجو در متن
-
حشم
لغتنامه دهخدا
حشم . [ ح َ ش َ ] (ع اِ) خدمتکاران . (زمخشری ) (دهار). جیش . جند. (منتهی الارب ). لشکر. خدمتکاران خاص . (زمخشری ). خدمتکار. (محمودبن عمر ربنجنی ). پس روان . (دهار). ملتزمین رکاب . عیال و قرابت و چاکران مرد و کسان وی از اهل و همسایگان که بجهت وی غضب ک...
-
جلوی
لغتنامه دهخدا
جلوی . [ ج َ ] (اِ) خرام وخرامنده . || خدم و حشم . (ناظم الاطباء).
-
استخوال
لغتنامه دهخدا
استخوال . [ اِ ت ِخ ْ ] (ع مص ) خدم و حشم خود ساختن . (منتهی الارب ). خادم خود کردن . در خدم و حشم خویش درآوردن . || بخال گرفتن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). خال خواندن . (منتهی الارب ). بخالو گرفتن کسی را.
-
محتشم
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ شَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - توانا و بزرگ . 2 - دارای خدم و حشم بسیار، باشکوه و جلال .
-
رایه
واژهنامه آزاد
(عربی) مجازاً، شاه و خدم و حشم وی. سلطان و درباریان و کوکبه و دستگاه خود شاه و ارکان مملکت و اعیان دولت و درباریانش (رک دهخدا).
-
بنه کن
لغتنامه دهخدا
بنه کن . [ ب ُ ن َ / ن ِ ک َ ] (اِ مرکب ) حرکت با جمیع کسان و دارائی از ناحیه ای به ناحیه ٔ دیگر. (فرهنگ فارسی معین ).- بنه کن رفتن ؛ با تمام خدم و حشم و کسان و اموال بمکان دیگر نقل کردن . از جایی بجایی کوچ کردن و رفتن با تمام دارایی و خدم و حشم . ا...
-
محشم
لغتنامه دهخدا
محشم . [ م َ ش َ ] (ع اِ) جائی که در آن خدم و حشم مردمان بزرگ گرد می آیند. (ناظم الاطباء).
-
قطین
لغتنامه دهخدا
قطین . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاطن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قاطن شود. || قاطن . (اقرب الموارد). || خدم و حشم آزاد. || اهل خانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و آن ازبرای واحد و جمع است ، یا جمع آن قُطُن است ، یعنی خَدَم و حاشیه ٔ کس...
-
احتشام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ehtešām ۱. شکوه؛ جلال.۲. [قدیمی] شرمگین شدن.۳. [قدیمی] صاحب خدم و حشم شدن؛ حشمت و بزرگی و جاه و جلال یافتن.۴. [قدیمی] شرم داشتن؛ حیا کردن.
-
متشخص
لغتنامه دهخدا
متشخص . [ م ُ ت َ ش َخ ْ خ ِ ] (ع ص ) جدا و ممتاز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد معتبر و دارای آبرو و صاحب شأن و خدم و حشم . (ناظم الاطباء). و رجوع به تشخص شود.