کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدمت دوست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خدمت دوست
لغتنامه دهخدا
خدمت دوست . [ خ ِ م َ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرستاری و تعهد و عملی که دوستی انجام دهد از سر اخلاص و بندگی : کیست آنکو ندهد دل بچنین خدمت دوست کیست آنکو نکشد، بار چنین خدمتگر. فرخی .|| حضور دوست . مجلس دوست . جناب دوست .
-
خدمت دوست
لغتنامه دهخدا
خدمت دوست . [ خ ِ م َ ] (ص مرکب )دوستدار خدمت . آنکه علاقه مند بخدمت است : دختر مهربان خدمت دوست زشت باشد که گویمش نه نکوست .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
خدمت رسیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بهحضور رسیدن، مشرف شدن، شرفیاب شدن، تشرف حاصل کردن ۲. تنبیه کردن، ادب کردن، گوشمالی دادن، مجازات کردن ۳. تلافی کردن، جبران کردن
-
خدمت کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بندگی کردن، چاکری کردن ۲. انجام وظیفه کردن، کار کردن ≠ خیانت کردن ۳. خدمتگزاربودن ۴. تعظیم کردن، کرنش کردن ۵. سربازی کردن ۶. مراقبت کردن، پرستاری کردن، تیمار کردن
-
caboose
واگن خدمت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] واگن انتهایی قطار برای استراحت یا انجام وظیفۀ مأموران موظف قطار
-
نیک خدمت
لغتنامه دهخدا
نیک خدمت . [ خ ِ م َ ] (ص مرکب ) کسی که خوب خدمت مخدوم کند. (فرهنگ فارسی معین ). مطیع. فرمانبردار. خوش خدمت . رجوع به نیک خدمتی شود.
-
منتظر خدمت
واژگان مترادف و متضاد
معلق، برکناری (موقت)
-
خدمت کردن
فرهنگ واژههای سره
پیشکار
-
خدمت کار
فرهنگ واژههای سره
زاور، پیشکار
-
در خدمت
فرهنگ واژههای سره
در پیشگاه
-
busboy, busser
خدمتیار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] شخصی که مسئول جمعآوری ظروف و وسایل کثیف از روی میز و ریختن آب و نوشابه برای مهمانان است
-
تازه خدمت
لغتنامه دهخدا
تازه خدمت . [ زَ / زِ خ ِ م َ ] (ص مرکب ) نوکر و خدمتگاری که تازه بسر خدمت آمده باشد. (ناظم الاطباء). || مجازاً، خوش خدمت . تازه نفس . چابک : بهار آمد آنگه سلیمان اساس از او دیو زرد خزان در هراس بپایین تخت روان حباب پریزاد گل تازه خدمت چو آب .طغرا (ا...
-
پیش خدمت
لغتنامه دهخدا
پیش خدمت . [ خ ِ م َ ] (اِ مرکب ) نوکری که چیزها بمجلس آرد و برد. خدمتکاری که خدمات حضوری سپرده ٔ وی باشد. مرادف پیشکار. (آنندراج ). خدمتگزار : این آهوی رمیده ز مردم نگاه کیست این فتنه پیش خدمت چشم سیاه کیست .صائب (از آنندراج ).
-
سابقه ٔ خدمت
لغتنامه دهخدا
سابقه ٔ خدمت . [ ب ِ ق َ / ق ِ ی ِ خ ِ م َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مدت خدمت گذشته ٔ خدمتگزاران و مأموران دولت : فلان ده سال سابقه ٔ خدمت دارد.