کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدمت آوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خدمت دوست
لغتنامه دهخدا
خدمت دوست . [ خ ِ م َ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرستاری و تعهد و عملی که دوستی انجام دهد از سر اخلاص و بندگی : کیست آنکو ندهد دل بچنین خدمت دوست کیست آنکو نکشد، بار چنین خدمتگر. فرخی .|| حضور دوست . مجلس دوست . جناب دوست .
-
خدمت رسانیدن
لغتنامه دهخدا
خدمت رسانیدن . [ خ ِ م َ رِ دَ ] (مص مرکب ) بندگی رسانیدن . عرض ارادت رسانیدن . سلام رسانیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : ای صبا گر بجوانان چمن بازرسی خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را.حافظ.
-
خدمت رسیدن
لغتنامه دهخدا
خدمت رسیدن . [ خ ِ م َ رِ دَ ] (مص مرکب ) بحضور کسی رسیدن . بمجلس بزرگی وارد شدن . بحضرت درآمدن . بحضور آمدن . درآمدن بر کسی . تشرف حاصل کردن . (این ترکیب در موردی بکار می رود که گوینده بقصد احترام از حضور در مجلس مخاطب یا کس دیگر یاد کند).- خدمت کسی...
-
خدمت آموخته
لغتنامه دهخدا
خدمت آموخته . [ خ ِ م َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کارآمد. مجرب در مراسم بندگی و طاعت . مؤدب به آداب و شرایط بندگی . آنکه آداب آموخته . آشنا بره و رسم بندگی و خدمت : درآمد مغ خدمت آموخته مغانه چو آتش برافروخته .نظامی .
-
خدمت دوست
لغتنامه دهخدا
خدمت دوست . [ خ ِ م َ ] (ص مرکب )دوستدار خدمت . آنکه علاقه مند بخدمت است : دختر مهربان خدمت دوست زشت باشد که گویمش نه نکوست .نظامی .
-
خدمت کن
لغتنامه دهخدا
خدمت کن . [ خ ِ م َ ک ُ ] (نف مرکب ) خادم . خدمتکار. خدمتگر. پرستار. خدمت کننده .
-
خدمت کننده
لغتنامه دهخدا
خدمت کننده . [ خ ِ م َ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) خادم . پرستار. آنکه خدمت کند. خدمتکار. خدمتگر. || شاغل شغل دیوانی . || آنکه پرستاری و تعهد و تیمار دارد. || آنکه عملی نیکو در حق کسی انجام دهد. || آنکه بلوازم تکریم و تعظیم قیام کند.
-
خدمت نمای
لغتنامه دهخدا
خدمت نمای . [ خ ِ م َ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) خدمت کن . خدمت کننده . خدمتکار. خدمتگر : چو خدمتگران گشته خدمت نمای .نظامی .
-
خوش خدمت
لغتنامه دهخدا
خوش خدمت . [ خوَش ْ / خُش ْ خ ِ م َ ] (ص مرکب ) آنکه در انجام خدمت کوتاهی نکند. کنایه از مطیع. کنایه از پرکار و کاردان که کارها را موافق سلیقه ٔ صاحبکارانجام دهد. || کنایه از متملق . چاپلوس .
-
خوش خدمت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošxedmat ویژگی کسی که خوب خدمت میکند و فرمان بزرگتر خود را خوب انجام میدهد.
-
اماده خدمت
دیکشنری فارسی به عربی
التزام
-
خدمت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ضربة , وزير
-
service flow rate
میزان جریان خدمتدهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] حداکثر تعداد افراد یا وسایل نقلیهای که میتوانند بهطور پیوسته در وضعیت عادی و در زمان مشخص از قطعهای از راه، مطابق با مقررات و با حفظ سطح کارایی، تردد کنند
-
person level of service
سطح خدمت به مسافر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] کیفیت خدماتی که در یک وسیلۀ نقلیۀ عمومی به مسافران ارائه میشود که با توجه به فضای موجود برای هر مسافر تعیین میشود
-
خدمت تنگ داشتن
لغتنامه دهخدا
خدمت تنگ داشتن . [ خ ِ م َت ِ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) صاحب آنندراج این ترکیب مصدری را بمعنی «از خدمت فراغ یکدم نداشتن » آورده و شعر ذیل را از مفید بلخی بشاهد نقل کرده است : آن مه که رخش چو لاله رنگی دارداز ناز بما خشم پلنگی داردز آمد شد جفته اش دمی فارغ...