کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدمت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خدمت کنان
لغتنامه دهخدا
خدمت کنان . [ خ ِ م َ ک ُ ] (ق مرکب ) در حال خدمت کردن . در حال مراسم ادب بجا آوردن : دویدند خدمت کنان سوی من بعزت گرفتند بازوی من .سعدی .
-
خدمت کننده
لغتنامه دهخدا
خدمت کننده . [ خ ِ م َ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) خادم . پرستار. آنکه خدمت کند. خدمتکار. خدمتگر. || شاغل شغل دیوانی . || آنکه پرستاری و تعهد و تیمار دارد. || آنکه عملی نیکو در حق کسی انجام دهد. || آنکه بلوازم تکریم و تعظیم قیام کند.
-
خدمت گزاردن
لغتنامه دهخدا
خدمت گزاردن . [ خ ِ م َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) شرط ادب بجای آوردن : سلام کرد و خدمت بگزارد. (تاریخ بخارای نرشخی ). || بلوازم بندگی و طاعت قیام کردن : نگنجد کرمهای حق در قیاس چه خدمت گزارد زبان سپاس .سعدی .
-
خدمت نمای
لغتنامه دهخدا
خدمت نمای . [ خ ِ م َ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) خدمت کن . خدمت کننده . خدمتکار. خدمتگر : چو خدمتگران گشته خدمت نمای .نظامی .
-
خوش خدمت
لغتنامه دهخدا
خوش خدمت . [ خوَش ْ / خُش ْ خ ِ م َ ] (ص مرکب ) آنکه در انجام خدمت کوتاهی نکند. کنایه از مطیع. کنایه از پرکار و کاردان که کارها را موافق سلیقه ٔ صاحبکارانجام دهد. || کنایه از متملق . چاپلوس .
-
خوش خدمت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošxedmat ویژگی کسی که خوب خدمت میکند و فرمان بزرگتر خود را خوب انجام میدهد.
-
اماده خدمت
دیکشنری فارسی به عربی
التزام
-
خدمت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ضربة , وزير
-
service flow rate
میزان جریان خدمتدهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] حداکثر تعداد افراد یا وسایل نقلیهای که میتوانند بهطور پیوسته در وضعیت عادی و در زمان مشخص از قطعهای از راه، مطابق با مقررات و با حفظ سطح کارایی، تردد کنند
-
person level of service
سطح خدمت به مسافر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] کیفیت خدماتی که در یک وسیلۀ نقلیۀ عمومی به مسافران ارائه میشود که با توجه به فضای موجود برای هر مسافر تعیین میشود
-
خدمت تنگ داشتن
لغتنامه دهخدا
خدمت تنگ داشتن . [ خ ِ م َت ِ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) صاحب آنندراج این ترکیب مصدری را بمعنی «از خدمت فراغ یکدم نداشتن » آورده و شعر ذیل را از مفید بلخی بشاهد نقل کرده است : آن مه که رخش چو لاله رنگی دارداز ناز بما خشم پلنگی داردز آمد شد جفته اش دمی فارغ...
-
خدمت انجام دادن
دیکشنری فارسی به عربی
ضربة
-
خدمت و بندگی
فرهنگ گنجواژه
خدمت.
-
خدمت و خیانت
فرهنگ گنجواژه
متضاد.
-
خرج و خدمت
فرهنگ گنجواژه
رسیدگی کردن.