کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خدری
لغتنامه دهخدا
خدری . [ خ َ دَ ] (ع ص ، اِ) دردیست که حس عضو باطل کند. (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). خدری یا وجع خدری یکی از پانزده درد است که دارای نامند. شیخ الرئیس در قانون در اصناف اوجاع التی لها اسماء گوید: سبب الوجع الخدری ؛ اما مزاج شدید البرد و اما انسدا...
-
خدری
لغتنامه دهخدا
خدری . [ خ ِ ] (ص نسبی ) منسوب به خِدَره که بطنی است از ذهل بن شیبان . (از انساب سمعانی ).
-
خدری
لغتنامه دهخدا
خدری . [ خ ِ دِ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل . واقع در 12هزارگزی شمال باختری سکوهه و 5هزارگزی باختر شوسه ٔ زاهدان به زابل . این ناحیه در جلگه واقع و آب و هوای آن گرم و معتدل با 117 تن سکنه ٔ فارسی و بلوچی زبان است . آب آن از رودخانه ٔ ...
-
خدری
لغتنامه دهخدا
خدری . [ خ ِ دِ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل . واقع در سیزده هزارگزی شمال باختری سکوهه و هفت هزارگزی باختری شوسه ٔ زاهدان به زابل . این ناحیه در جلگه واقع است با آب و هوای گرم و معتدل و 188 تن سکنه ٔ فارسی و بلوچی زبان . آب آنجا از رود...
-
خدری
لغتنامه دهخدا
خدری . [ خ ِ دِ ] (اِخ ) دهی است ازبخش میان گنگی شهرستان زابل . واقع در 5هزارگزی جنوب ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان . این ناحیه در جلگه واقع است با آب و هوای گرم و معتدل و 177 تن سکنه ٔ فارسی و بلوچی زبان . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند و محصولاتش غلا...
-
خدری
لغتنامه دهخدا
خدری . [ خ ِ دِ ] (اِخ ) نام دهی است از دهستان ترک شهرستان ملایر. واقع در 24هزارگزی شمال شهر ملایر و 15هزارگزی خاور راه شوسه ٔ ملایر به همدان . این ناحیه در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل و مالاریایی و 372 تن سکنه ترکی و فارسی زبان . آب آن از قنات ...
-
خدری
لغتنامه دهخدا
خدری . [ خ ُ ] (اِخ ) سعدبن مالک بن سنان خدری انصاری خزرجی ، مکنی به ابوسعید از صحابیان و ملازمان پیغمبراسلام بود و در دوازده غزوه با پیغمبر بجنگ رفت و هزاروصدوهفتاد حدیث در صحیحین بدو منسوب است . وی بسال 74 هَ . ق . در مدینه وفات یافت . (رجوع به اعل...
-
خدری
لغتنامه دهخدا
خدری . [ خ ُ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب به خُدرَه . که نام گروهی از انصار باشد و از ایشانست : ابوسعید الخدری . (ازانساب سمعانی ) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-
خدری
لغتنامه دهخدا
خدری . [ خ ُ ری ی ] (ع ص ، اِ) خر سیاه نر. (از منتهی الارب )(از تاج العروس ). || جای تاریک . || ابر سیاه . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
خدری
لغتنامه دهخدا
خدری . [خ َ دِ ] (اِخ ) دهی است در نواحی قاین از نیم بلوک .
-
خدری
لغتنامه دهخدا
خدری .[ خ َ ] (اِخ ) نام تیره ای است از کورکور هفت لنگ ایل بختیاری . رجوع به جغرافیایی سیاسی کیهان ص 73 شود.
-
جستوجو در متن
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) سعدبن مالک خدری . رجوع به ابوسعید خدری ... شود.
-
ابوشیبه
لغتنامه دهخدا
ابوشیبه . [ اَ ش َ ب َ ] (اِخ ) خدری . صحابی است . او بروم در حصار قسطنطنیّه درگذشت و هم بدانجا جسد او بخاک سپردند.
-
اسواری
لغتنامه دهخدا
اسواری . [ اُس ْ ] (اِخ ) ابوعیسی . محدث است ، منسوب به اساورة. (منتهی الارب ). وی ازابوسعید خدری و از او قتاده روایت کند. (سمعانی ).