کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدرک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خدرک
لغتنامه دهخدا
خدرک . [ خ َ رَ ] (اِ) جِرِقّه . جِریغِّه . ضرام . (یادداشت بخط مؤلف ). سوختگی و افروختگی زغال . (ناظم الاطباء). جَمرَة. ذَکوَ خدرک شعله زن . جَذوَه ؛ خدرک آتش . والب ؛ خدرک آتش که فروبمیرد. صَفیف ؛ چیزی که بر خدرک آتش نهند تا کباب گردد. ضَرَمَه ؛ خ...
-
جستوجو در متن
-
بصوة
لغتنامه دهخدا
بصوة. [ ب َ وَ ] (ع اِ) اخگر. خدره . خدرک : مافی الرماد بصوة؛ یعنی نیست در خاکستر اخگر و نه خدرک آتش . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
ذکاء
لغتنامه دهخدا
ذکاء. [ ذَ ] (ع اِ) خدرک شعله زن . جمره ٔزبانه زن . || سِن ّ. زاد. (مهذب الاسماء).
-
ذکوة
لغتنامه دهخدا
ذکوة. [ ذَک ْوَ ] (ع اِ) فروزینه که بدان آتش برافروزند. گیره . || سوخت . || خدرک زبانه زن . || تیزکننده . || مذبوح . گلوبریده .
-
جرقه
لغتنامه دهخدا
جرقه . [ ج ِ رِق ْ ق َ ] (اِ) خدرک . شرر. شراره . ابیز. استاره . ستاره . (یادداشت مؤلف ).
-
دالب
لغتنامه دهخدا
دالب . [ ل ِ ] (ع اِ) خدرک آتش که فرونمیرد. (منتهی الارب ). شراره ٔ آتش که دیر پاید.
-
شعله زن
لغتنامه دهخدا
شعله زن . [ش ُ ل َ/ ل ِ زَ ] (نف مرکب ) شعله خیز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ): ذکوره ، ذکاء؛ خدرک شعله زن . نار ذکیه ؛ آتش شعله زن . جاحم ؛ خدرک آتش سخت شعله زن . جحیم ؛ آتش شعله زن . (منتهی الارب ). و رجوع به شعله خیز شود.
-
بلندشدگی
لغتنامه دهخدا
بلندشدگی . [ ب ُ ل َ ش ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت بلند شدن : کَبوة؛ بلندشدگی خدرک . (منتهی الارب ). رجوع به بلند شدن و بلندشده شود.
-
خدره
لغتنامه دهخدا
خدره . [ خ ُ / خ َ رَ ] (اِ) خرده و ریزه ٔ هر چیز. (از برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). صاحب آنندراج و انجمن آرای ناصری آنرا مقلوب «خرده » آورده اند و صحیح می نماید. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : نه در آن معده خدره ٔ میده . سنائی .گر چنین خانی...
-
جمر
لغتنامه دهخدا
جمر. [ ج َ ] (ع مص ) گردآمدن . (منتهی الارب ). گرد آمدن و بهم پیوستن . (از اقرب الموارد). || جستن در قید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خدرک آتش دادن بکسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دور و یکسو کردن کسی را. (منتهی الارب ). || نیازمند ک...
-
ضرمة
لغتنامه دهخدا
ضرمة. [ ض َ رَ م َ ] (ع اِ) نیم سوخته از شیحه و از شاخ خرما. ج ، ضَرَم . (منتهی الارب ). نیم سوز. هیزم نیم سوخته . هیزم آتش گیر. (مهذب الاسماء). || خدرک آتش . || آتش . (منتهی الارب ). || ما بها نافخ ضرمة؛ یعنی نیست در آن کسی . (منتهی الارب ) (مهذب ال...
-
حمم
لغتنامه دهخدا
حمم . [ ح َ م َ ] (ع مص ) سیاه شدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || سپید گردیدن . (منتهی الارب ). || گرم شدن . (اقرب الموارد). || انگشت شدن خدرک آتش . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ): حم الجمرة؛ صارت حممة. (اقرب الموارد). || (ع اِ) سیاهی . (من...
-
جذوة
لغتنامه دهخدا
جذوة. [ ج َوَ ] (ع اِ) پاره ٔ آتش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (ترجمان القرآن عادل ) (اقرب الموارد):...قال َ لاهله امکثوا انّی آنست ُ ناراً لعلّی آتیکم منها بخبر اَو جذوة من النار لعلکم تَصطلون . (قرآن ، 29/28). جِذوَة. جُذوة. (منتهی الا...
-
سحی
لغتنامه دهخدا
سحی . [ س َح ْی ْ ] (ع مص )خراشیدن گل را و رندیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گل از زمین خاریدن . (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || رندیدن کاغذ را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || کاویدن ، خدرک آتش را. (منتهی الارب ). ||...