کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خدره
/xodre/
معنی
شرارۀ آتش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خدره
فرهنگ فارسی معین
(خُ رِ) (اِ.) 1 - ریزه و خرده . 2 - شرارة آتش .
-
خدره
لغتنامه دهخدا
خدره . [ خ َ دِ رَ ] (ع ص ، اِ) خرمای نارسیده که از درخت افتد. (از ناظم الاطباء)(از منتهی الارب ) (از لسان العرب ). || مؤنث خَدِر. (از اقرب الموارد). رجوع به خدر شود. || (ع ص ) نعت است مر عضوی یا حسی که بخواب رفته . (منتهی الارب ). یقال : اعضاء خدره...
-
خدره
لغتنامه دهخدا
خدره . [ خ ِ رَ ] (اِخ ) بطنی است از ذهل بن شیبان . (انساب سمعانی ).
-
خدره
لغتنامه دهخدا
خدره . [ خ ُ / خ َ رَ ] (اِ) خرده و ریزه ٔ هر چیز. (از برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). صاحب آنندراج و انجمن آرای ناصری آنرا مقلوب «خرده » آورده اند و صحیح می نماید. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : نه در آن معده خدره ٔ میده . سنائی .گر چنین خانی...
-
خدره
لغتنامه دهخدا
خدره . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام گروهی از انصار است . (از منتهی الارب ) (از انساب سمعانی ). ابوسعید خدری از این گروه است .
-
خدره
لغتنامه دهخدا
خدره . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام ماده خری . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
خدره
لغتنامه دهخدا
خدره . [ خ ُ رَ ] (ع اِ) تاریکی سخت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از للسان العرب ).
-
خدره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xodre شرارۀ آتش.
-
واژههای مشابه
-
خدرة
لغتنامه دهخدا
خدرة. [ خ َ رَ ] (اِخ ) نام بنده ٔ آزادکرده ٔ عبیده ٔ محدّثه است . (منتهی الارب ).
-
خدرة
لغتنامه دهخدا
خدرة. [ خ ِ رَ ] (اِخ ) مونث خدر است . رجوع به خدر شود.
-
خدرة
لغتنامه دهخدا
خدرة. [ خ ِ رَ ](اِخ ) لقب عمربن ذهل بن شیبانست . (از منتهی الارب ).
-
خدرة
لغتنامه دهخدا
خدرة. [ خ ُ رَ ] (اِخ ) (بنی ...) نام بطنی از خزرج است که بنام بنی خدره موسومند و از آنانست : مالک بن سنان که در روز احد شهید شد. (از تاریخ گزیده چ 3 ص 239).
-
خدرة
لغتنامه دهخدا
خدرة. [ خ ُ رَ ] (اِخ ) ابن عوف بن حارث بن خزرج . یکی از اجداد جاهلی عربست و فرزندان او بطنی از بنی خزرجند که ازجمله آنهاست : ابوسعید خدری صحابی . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 288). رجوع به «امتاع الاسماء» ص 163 و 250 شود.
-
خدرة
لغتنامه دهخدا
خدرة. [ خ ُ رَ ] (اِخ ) ابن کاهل . نام یکی از افراد قبیله ٔ بلعمی است . (از منتهی الارب ).