کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدا گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نام خدا
لغتنامه دهخدا
نام خدا. [ م ِ خ ُ ] (صوت مرکب ) لفظی است مثل «ماشأاﷲ» و «چشم بد دور» که با جمله ای می آید و کنایه از تمجید مضمون است . (از فرهنگ نظام ). از جهت تیمن و تبرک در محل تعظیم و تحسین گویند. (آنندراج ). بنام خدا! ماشأاﷲ! چشم بد دور!بنام ایزد! بنامیزد! عب...
-
مهر خدا
لغتنامه دهخدا
مهر خدا. [ م ُ رِ خ ُ ] (ص مرکب ) کنایه ازباکره . (آنندراج ). || (اِ مرکب ) بکارت .
-
گیهان خدا
لغتنامه دهخدا
گیهان خدا. [ گ َ / گ ِ خ ُ ] (اِ مرکب ) خدای گیهان . خدای گیتی . خداوند عالم . دارنده ٔ جهان . || (اِخ ) باری تعالی : ولیکن به نیروی گیهان خدای جهاندار نیکی ده رهنمای . فردوسی .چو فرمان خسرو نیارم به جای روان شرم دارد ز گیهان خدای . فردوسی .شب تیره ر...
-
باغ خدا
لغتنامه دهخدا
باغ خدا. [ خ ُ] (اِ مرکب ) صاحب باغ . دارنده ٔ باغ : چون درآمد [ دهقان ] گفت [ خواجه ] تو خدائی ؟ گفت آری . گفت چگونه ؟ گفت حال آنکه پیش ده خدا و باغ خدا و خانه خدا بودم ، نواب تو ده و باغ و خانه از من بظلم بستدند،خداماند. (منتخب لطائف عبید زاکانی ص ...
-
خانه ٔ خدا
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ خدا. [ ن َ / ن ِی ِ خ ُ ] (اِخ ) کعبه . مسجد الحرام . (ناظم الاطباء).
-
خانه خدا
لغتنامه دهخدا
خانه خدا. [ ن َ / ن ِ خ ُ ] (اِ مرکب ) خداوند خانه . صاحبخانه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : گرچه بباطل اختران افسر عاجزان برنداوست مظفری بحق خانه خدای مملکت . خاقانی .دل خوان تو شد خواه روی خواه نشینی بر تونرسد حکم که تو خانه خدایی . خاقانی .مرغ مأل...
-
خانه خدا
لغتنامه دهخدا
خانه خدا. [ ن ِ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 29 هزارگزی شمال کرمانشاه و سه هزارگزی خاور شوسه ٔ کردستان . این ده کوهستانی و سردسیر و دارای 90 تن سکنه ٔ شیعی مذهب و کردی و فارسی زبان است ازچشمه سار مش...
-
خدا کند
لغتنامه دهخدا
خدا کند. [ خ ُ ک ُ ن َ ] (جمله ٔ تمنی ) کاشکی . (یادداشت بخط مؤلف ). یالیت : خدا کند که فلان کار واقع شود. خدا کند که حسن از سفر سالم بیاید. خدا کند که جنگ واقع نشود.
-
خدا بهمراه
لغتنامه دهخدا
خدا بهمراه . [ خ ُ ب ِ هََ ] (جمله ٔ دعایی ) این اصطلاح در اصل «خدا به همراه کسی باشد» می باشد و آن بوقتی مستعمل است که شخصی قصد خروج اعم از سفر یا غیر سفر از محلی کند دیگران به او می گویند: «خدا بهمراه ... باشد»، یعنی خدا حافظش باشد. دو اصطلاح «خداح...
-
خدا پرستیدن
لغتنامه دهخدا
خدا پرستیدن . [ خ ُ پ َ رَ دَ ] (مص مرکب ) بخدا اعتقاد داشتن . بخدا ایمان داشتن . معتقدبخدا بودن . مؤمن بخدا بودن . مقابل ماده پرستیدن .
-
خدا را
لغتنامه دهخدا
خدا را. [ خ ُ ] (صوت یا ق مرکب ) برای خدا. از بهر خدا. (آنندراج ). بجهت خدا. محضاً ﷲ. (یادداشت بخط مؤلف ) : دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا رادردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا.حافظ.
-
خدا قوت
لغتنامه دهخدا
خدا قوت . [خ ُ ق ُوْ وَ ] (جمله ٔ دعائی ) اصل این ترکیب «خدا قوت بدهد» یا «خدا قوتت بدهد» است و آن دعائی است که به بنایان و عمله و کارگران ساختمانی و کشاورزان و باغبانان گاه کار کردن کنند.نظیر: جمله ٔ «خسته نباشید». (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خدا گرفته
لغتنامه دهخدا
خدا گرفته . [ خ ُ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) گرفته ٔ خداوند. آن کس که خدای از او ستده باشد و مراد از آن کسی است که ببلای بد دچار آمده است . کسی که حوادث عالم با او سر ناسازگاری دارد. بخت برگشته . بدبخت : فلانی آنقدر بد می آورد که مثل آن است خدا ...
-
خرک خدا
لغتنامه دهخدا
خرک خدا. [ خ َ رَ ک ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خر خدا. ترکیبی است که بگاه استهزاء یا تحقیر یا ترحم بکسی اطلاق کنند.
-
خون خدا
لغتنامه دهخدا
خون خدا. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) صاحب خون . خداوند خون . مالک و دارنده ٔ خون : از بسی خون که خون خدایش مردجوی خون رفت و گوی سر می برد.نظامی .