کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خدام
/xoddām/
معنی
= خادم
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خادمان، خدمتگزاران، خدمتکاران، خدم، خدمه ≠ اربابان، سروران
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خدام
واژگان مترادف و متضاد
خادمان، خدمتگزاران، خدمتکاران، خدم، خدمه ≠ اربابان، سروران
-
خدام
فرهنگ فارسی معین
(خُ دّ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ خادم ؛ خدمتکاران ، خدمتگزاران .
-
خدام
لغتنامه دهخدا
خدام . [ خ َدْ دا ] (ع ص ) چابک و چالاک در خدمت . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط).
-
خدام
لغتنامه دهخدا
خدام . [ خ ِ ](ع اِ) ج ِ خَدَمَه و خدمه ، دوال سطبر تافته شده مانند حلقه که بر خرده گاه شتر بسته پاافزار شتر را بدان محکم کنند و حلقه قوم و پای برنجن و ساق را گویند. (از آنندراج ). رجوع به خَدَمَه در این لغت نامه شود.
-
خدام
لغتنامه دهخدا
خدام . [ خ ُدْ دا ] (ع ص ،اِ) ج ِ خادم . (غیاث اللغات )، خَدَمَه . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از قاموس ). خادمان . چاکران . خدمتگاران . (از آنندراج ) : ای بس ملکان را که او فروخوردبا ملکت و با چاکران و خدام . ناصرخسرو.ببزمگاه ...
-
خدام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ خادِم] xoddām = خادم
-
جستوجو در متن
-
خدمه
واژگان مترادف و متضاد
خادمان، خدام، خدمتکاران
-
احشام
واژگان مترادف و متضاد
۱. رمه، گله ۲. خدام، خدمتگزاران، نوکران
-
خادم
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ ع . ] (اِفا.) خدمتگزار، مستخدم . ج . خُدّام .
-
شیاط
لغتنامه دهخدا
شیاط. [ ] (اِخ ) از خدام هارون الرشید. (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 225).
-
خدامی
لغتنامه دهخدا
خدامی . [ خ ِ ] (ص نسبی ) نسبت به خاندانهایی است در سرخس بجدی خِدام . (از انساب سمعانی ).
-
خدامی
لغتنامه دهخدا
خدامی . [ خ ِ ] (اِخ ) ابونصر زهیربن حسن بن علی بن محمدبن یحیی بن خدام بن غالب کلانی سرخسی خدامی . وی از خاندان خدام و فقیهی فاضل بود. از ابی طاهر محمدبن عبدالرحمن مخلص و جز او نقل حدیث کرد و از او جماعتی حدیث نقل کردند. مرگ او به چهار صد و پنجاه و ا...
-
ابوالفتوح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) برجوان . یکی از خُدّام و مدبرین امور عزیز نزار صاحب مصر و حاره ٔ برجوان در مصر منسوب بدوست . رجوع به برجوان شود.
-
ساد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ ساده] [قدیمی] sād بیپیرایه؛ بینقشونگار؛ بیآلایش: ◻︎ برای کسوت خدام درگهش خورشید / ز چرخ گاه منقش طرازد و گه ساد (شمس فخری: مجمعالفرس: ساد).