کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدائی فروشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خدائی فروشان
لغتنامه دهخدا
خدائی فروشان . [ خ ُ ف ُ ] (اِ مرکب ) آنانکه کار منسوب بخدا را می فروشند. ریاکاران . (از ناظم الاطباء). رجوع به خدافروشان در این لغت نامه شود.
-
واژههای مشابه
-
ملت خدائی
لغتنامه دهخدا
ملت خدائی . [ م ِل ْ ل َ خ ُ ] (حامص مرکب ) ملت خدایی . خداوند ملت بودن . بر همه ٔ دین ها فائق آمدن : ز ملت ها برآرد پادشائی به شرع او رسد ملتخدائی . نظامی .و رجوع به ملت شود.
-
خدائی شدن
لغتنامه دهخدا
خدائی شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خوب شدن . نیکو شدن : خدائی شد که فلان طور شد. خدائی شد که این کار شد یا آن کار نشد. خدائی شد که من نرفتم . خدائی شد که فلان نیامد یا فلان کار نشد. خدائی شد که گلوله دور از قلب و ریه خورد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خدائی کردن
لغتنامه دهخدا
خدائی کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تشبه بخدا پیدا کردن . || پادشاهی کردن . سلطنت کردن . حکومت کردن . دست استیلا داشتن : بر آفاق کشور، خدائی کنی جهان در جهان پادشائی کنی .نظامی .
-
خدائی رحم
لغتنامه دهخدا
خدائی رحم . [ خ ُ رَ ] (اِ مرکب ) یک نوع غذائی است که بدرویشان دهند در انجام نذر. (از ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
خدایی
لغتنامه دهخدا
خدایی . [ خ ُ ] (ص نسبی ) رجوع به خدائی شود : ایزد همه آفاق بدو داد و بحق دادناحق نبود آنچه بود کار خدایی . منوچهری .- خدایی فروشان ؛ ریاکاران . (از ناظم الاطباء).
-
جان
لغتنامه دهخدا
جان . (اِ) بقول هوبشمان از کلمه ٔ سانسکریت ذیانه (فکر کردن ) است . و بقول مولر و یوستی جان با کلمه ٔ اوستائی گیه (زندگی کردن ) از یک ریشه است ولی هوبشمان آنرا صحیح نمیداند. در پهلوی گیان شکل قدیمتر و جان شکل تازه تلفظ جنوب غربی است . و در کردی و بلوچ...
-
کار
لغتنامه دهخدا
کار. (اِ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. (ناظم الاطباء). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل و شغل است . (فرهنگ نظام ). امر. شأن . اقدام . رفتار. رفتار و کردار : کار بوسه چو آب خورد...