کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خجک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خجک
/xajak/
معنی
نقطه؛ خال.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
dot, point, spot, stain
-
جستوجوی دقیق
-
خجک
فرهنگ فارسی معین
(خَ جَ)(اِ.) 1 - لکه ، داغ . 2 - خال سفیدی که در چشم پیدا شود.
-
خجک
لغتنامه دهخدا
خجک . [ خ َ ج َ ] (اِ) نقطه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). لکه داغ . (ناظم الاطباء). نکته . و کته . (منتهی الارب ): بَرَش . خجکهای سیاه و سپید بر اسب بخلاف رنگ آن . ذَرنوح جانوری است زهردار سرخ رنگ با خجکهای سیاه که می پرد. ذِرَّح جان...
-
خجک
لغتنامه دهخدا
خجک . [ خ َ ج َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان آلوت بخش بانه شهرستان سقز، واقع در 36 هزارگزی ناحیه ٔ سقز و بیست هزارگزی گوره دار و شش هزارگزی مرز عرق . این نقطه دارای بیست تن سکنه است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
خجک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xajak نقطه؛ خال.
-
واژههای مشابه
-
خجک زدن
لغتنامه دهخدا
خجک زدن . [ خ ُ ج َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نقطه گذاردن . ذبر. تنقیط. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
ذبر
لغتنامه دهخدا
ذبر. [ ذَ ] (ع مص ) نبشتن . نوشتن . کتابت . || خجک زدن بر نوشته . نقطه نهادن بر کلمات . تنقیط. نقطه کردن بر کتابت . خجک کردن حروف را . || آهسته خواندن . با شتاب خواندن . زود خواندن . || دانست ِ چیزی . دانستن .
-
تنقیط
لغتنامه دهخدا
تنقیط. [ ت َ ] (ع مص ) خجک زدن حرف را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نقطه گذاری و نقطه زدن حرف را. || به مداد و زعفران خجک آمیخته زدن جامه را. (از اقرب الموارد).
-
نمراء
لغتنامه دهخدا
نمراء. [ ن َ ] (ع ص ) تأنیث اَنْمَر. آنچه بر آن خجک های سیاه سپید بود.(از منتهی الارب ) (از آنندراج ). رجوع به انمر شود.
-
نکته چین
لغتنامه دهخدا
نکته چین . [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) آنکه خجک و نقطه می گذارد. || آنکه اعتراض می کند. (ناظم الاطباء). || ناقد. (یادداشت مؤلف ).
-
ذوالشامة
لغتنامه دهخدا
ذوالشامة. [ ذُش ْ شا م َ ] (ع ص مرکب ) خداوند خجک . صاحب خال . خالدار.
-
لهثة
لغتنامه دهخدا
لهثة. [ل ُ ث َ ] (ع اِ) رنج . || تشنگی . || خجک [ نقطه ٔ ] سرخ در برگ خرما. (منتهی الارب ).
-
نمرة
لغتنامه دهخدا
نمرة. [ ن ُ رَ ] (ع اِ) خجک از هر رنگ که باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نکته . (اقرب الموارد). ج ، نُمَر.
-
نقطه دار
لغتنامه دهخدا
نقطه دار. [ ن ُ طَ / طِ ] (نف مرکب ) منقط. منقوط. بانقطه . (یادداشت مؤلف ). خجک دار. خالدار. حرفی که بر زبر یا زیر آن نقطه باشد. (ناظم الاطباء).