کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خجل یافتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خجل یافتن
لغتنامه دهخدا
خجل یافتن . [ خ َ ج ِ ت َ ] (مص مرکب ) شرمسار یافتن . خجلت کشیده یافتن .شرم زده یافتن . شرمگین یافتن . خجل دیدن : چوخسرو را بخواهش گرم دل یافت مروت را در آن بازی خجل یافت .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
خجل شدن
لغتنامه دهخدا
خجل شدن . [ خ َ ج ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شرمسارشدن . سرافکنده شدن . خجلت کشیدن . شرمساری بردن . آزرم کردن . شرم زده شدن : آن یهودی شد سیه روی و خجل شد پشیمان زین سبب بیمار دل .مولوی .خجل شوند کنون دختران مصر چمن که گل ز خار برآیدچو یوسف از زندان . سعد...
-
خجل کردن
لغتنامه دهخدا
خجل کردن . [ خ َ ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شرمسار کردن . سرافکنده کردن . شرمگین کردن . شرم زده کردن . خجلت زده کردن : پیش یکی از مشایخ گله کردم که فلان در حق من بفساد گواهی داد گفت بصلاحش خجل کند. (گلستان سعدی ).
-
خجل گردیدن
لغتنامه دهخدا
خجل گردیدن . [ خ َ ج ِ گ َدی دَ ] (مص مرکب ) شرمسار شدن . خجل شدن . شرمگین شدن . شرم کردن . سرافکنده شدن . خجلت زده شدن : بسختی بنه ،گفتش ای خواجه ، دل کس از صبر کردن نگردد خجل . سعدی (بوستان ).مه روی بپوشاند خورشید خجل گرددگر پرتو ز وی افتد بر طارم ...
-
خجل گشتن
لغتنامه دهخدا
خجل گشتن . [ خ َ ج ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) شرم داشتن . (یادداشت بخط مؤلف ). سرافکنده شدن . خجلت کشیدن . منفعل شدن : نشست از خجالت عرق کرده روی که آیا خجل گشتم از شیخ کوی .سعدی (بوستان ).
-
خجل ماندن
لغتنامه دهخدا
خجل ماندن . [ خ َ ج ِ دَ ] (مص مرکب ) خجل شدن . درخجالت افتادن . شرمسار شدن . شرمگین شدن : ماندی اکنون خجل چو آن مفلس که بشب گنج بیند اندر خواب . ناصرخسرو.روز آنست که مردم ره صحرا گیرندخیز تا سرو بماند خجل از بالایت .سعدی (بدایع).
-
خجل روی
لغتنامه دهخدا
خجل روی . [ خ َ ج ِ ] (ص مرکب ) شرم زده . خجلت کشیده . شرمگین . با صورت خجلت زده . || مجازاً باحیا. باشرم . باآزرم .
-
خجل رویی
لغتنامه دهخدا
خجل رویی . [ خ َ ج ِ ] (حامص مرکب ) حالت خجلت زدگی . حالت شرمساری . حالت شرم زدگی . حالت شرمگینی : خجل رویی ز رویش مشتری راچنان کز رفتنش کبک دری را.نظامی .
-
خجل سار
لغتنامه دهخدا
خجل سار. [ خ َ ج ِ ] (ص مرکب ) شرمسار.شرم زده . خجل گونه . خجلت زده . خجالت کشیده : بدستار و جبه خجل سارم از تودر عفو بگذار چون سنگ بسته . خاقانی .نزد رئیس چون الف کوفی آمدم چون دال سرفکنده خجل سار میروم . خاقانی .خجل سارم از بس نوا و نوالش کنون زان ...
-
خجل گونه
لغتنامه دهخدا
خجل گونه . [ خ َ ج ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) خجلت زده . خَجُل . شبیه خجلت زدگان . مانند شرمساران : زمانی نیک اندیشید و چون خجل گونه شد. (تاریخ بیهقی ).
-
خجل وار
لغتنامه دهخدا
خجل وار. [ خ َ ج ِ ] (ص مرکب ) مانند خجلت زده ، شبیه به خجلت زدگان . مانند خجلت پیشگان . از روی خجلت . شرم زده . شرمسار : چون تو خجل وار برآری نفس فضل کند رحمت فریادرس .نظامی .
-
خجل سار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] xe(a)jelsār = خجالتزده: ◻︎ خجلسارم از بس نوا و نوالش / کنون زآن نوال و نوا میگریزم (خاقانی: ۹۰۵)، ◻︎ نزد رئیس چون الف کوفی آمدم / چون دال سرفکنده خجلسار میروم (خاقانی: ۸۹۸).
-
جستوجو در متن
-
شرمندگی
لغتنامه دهخدا
شرمندگی . [ ش َ م َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) خجلت . شرمساری . شرمنده بودن . (فرهنگ فارسی معین ).حیا و خجالت و شرم . (ناظم الاطباء). انفعال . خجلت . خجل . شرمساری . استحیاء. (یادداشت مؤلف ) : در جمع هرزه گویان از گفت بد چه عیب است شرمندگی نیارد درتشتخا...